2777
2789
عنوان

غمگین‌ترین داستانی که در مورد دوست داشتن امروز شنیدم

| مشاهده متن کامل بحث + 1371 بازدید | 66 پست
حالا تصور می‌کنم و تا صبح‌گریخ میکنم😭🤣وای

ولی من همون لحظه با خوندن هر کلمه تصویر سازی کردم

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

بنده خدا دلم سوخت 

ولی دختره نامرد بود خدا رحمتش کنه 

ما همش دنبال اینیم یک عشق دو طرفه داشته باشیم ولی خب هرچی نامرده گیر آدم میاد 

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

غمگین ترینش خودم بود که براش همه کاری کردم انقدر کوتاه اومدماخر گفت لیاقت نداشتی

چرا ماخنجرخوردیما ؟چرا قدرنشناسن


ازخودم سادگیم،زحمتام و محبت خالصانم بیزارم

آذین،ن  هستم،تعلیق شدم،،،اهل دعوا نیستم،مهربان باشیم،،، خدایاروزای آخره ،،،نزار ایمانم به بادبره،،،خدای کن رحم کن بهمون بحق حسین شهیدت
منم ی دونه بگمدختر دایی مادرم سالهاست که داییمو میخواستنشد .... وقتی جوون بودنم مشخص بود ، دختره انق ...

جورکنید،،دختر دایی،،،باداییت ازدواج کنه

آذین،ن  هستم،تعلیق شدم،،،اهل دعوا نیستم،مهربان باشیم،،، خدایاروزای آخره ،،،نزار ایمانم به بادبره،،،خدای کن رحم کن بهمون بحق حسین شهیدت
چون که هیچکس قدر دختر خوب و نمیدونهپسرا معمولا دختر داف ولخرج دوست دارن نه دختر ساده و قانع

آره

خوبی میزنه زیر دلشون

خوب بودن تاوان،داشت،،،دادیم

آذین،ن  هستم،تعلیق شدم،،،اهل دعوا نیستم،مهربان باشیم،،، خدایاروزای آخره ،،،نزار ایمانم به بادبره،،،خدای کن رحم کن بهمون بحق حسین شهیدت

منم ی بنده خدایی تو مترو بودم سرصحبت باز شد گفت دخترش ده ساله عاشق ی هول زن و بچه دار شده که طرف واس سواستفاده بهش نزدیک شده و دختره هم پاک بوده و قبول نکرده اما هنوزم درد عاشقی شو داره با خودش میکشه حتی دعانویس هم برده و دختره خوب تشده بوده و هراز چند گاهی هی میگه اگه منو نمی‌خواست اگه همش دروغ بود چرا چند سال دنبالم کرد و بیشتر عذاب اعتمادی ک به عشق اون عوضی داشته اذیتش میکرد و نتونسته بود فراموش کنه یارو رو و مادره دلش خیلی پر بود طفلی موندم این دیگه چجورش بود چجوری وقتی می‌فهمن رکب خوردن هنوزم تو باتلاق میمونن

خواهر منم با یه پسره دوست بود از ۲۲ سالگی و الان ۳۱ سالشه.

خواهرم خیلی خوشگله، مهندسه، شاغله برای خودش زمین خریده، کلی خواستگار داشت و به خاطر اون پسره همه رو رد کرد ولی پسره ۴ ماهه ولش کرده، کلی بهونه الکی آورده چرا دندونات نامرتبه، چرا بدون اجازه من رفتی لیزر، چرا اونجوری که من میخوام لباس نمیپوشی، ... . پسره گفته چرا منو تحت فشار میذاری من وقت ازدواجم نیست

خواهرم تو این ۴ ماه شده مرده متحرک😢

اکثر موقعیت های خوبش رو از دست داده، پسره خیلی سمی بوده ولی خواهر من چشمش رو روی همه بدیهاش بسته بود و متاسفانه از ما پنهان کرده بود تا اینکه پسره ولش کرد و بعدش به ما گفت

بله عزیزم اگ اذیت نمیشید

۱۶ سالم بود که عاشق شدم. اونم عاشقم بود. یک ماه باهم صحبت کردیم که اومد خواستگاریم اوم ۱۹ سالش بود و تک پسر. خونوادم گفتن نه  اینبار رفتن خونه مادبزرگم باز گفتن نه . بار سوم اومدن اونموقع خونواده فهمید من با اون پسر در ارتباطم گوشیمو ازم گرفتن یکسال از خونه رفتم. رفتم خونه مادربزرگم با گوشی اونا بهش پیام میدادم خیلی اذیت شدیم خیلی سختی کشیدیم. روزی ۲ بار بیرون میرفتیم کنار هم بودیم حتی یک روز بدون هم نمیتونستیم. یه شب خونوادش زنگ زدن گفتن پسرمون از سرشب رفته برنگشته چون غروب اومده بود پیش بابام اینا و بهش گفته بودن چرا به تو که هیچی نداری دختر بدیم و دلش شکسته بود. خلاصه من به هزارو ی بدختی تونستم باهاش ارتباط بگیرم و بگم برگرد خونه من کنارتم در هر شرایط و.... دوباره اومدن خواستگاری دوباره بابام گفت نه صدنفرو فرستاد گفت نه . من قرص خوردم ۳ روز کما بودم. وقتی شنیده بود من قرص خوردم زمینو زمانو بهم ریخته بود رفیقاش نزاشته بودن اون بیاد ولی شنیدم کل رفیقاش هر دیقه میومدن بیمارستان تا حال منو بپرسن و ازم عکس بگیرن براش ک بدونه حالم خوبه. خونواده ها گفتن نباید باهم در ارتباط باشید من نامرد بودم قبول کردم. یه روز بهم زنگ زد گفت برا آخرین بار بیا ببینمت رفتم خونشون فکر کرد خونوادش هست درو از پشت قفل کرد گفت نمیزارم بری بزار خونوادت اصلا بیان دنبالت و... میگفت میخوام کاری کنم مال خودم شی . منم که رگ خوابشو بلد بودم با هزارو یه زبون بازی خامش کردم گفتم من بمیرمم تنهات نمیزارم حتی اگه خونواده ها بگن فقط بزار برم بیرون. بمیرم اشکاشو فراموش نمیکنم. خلاصه من رفتم رسیدم خونه خودمون خطمو خاموش کردم و تمام.... خیلی دنبالم کرد خیلی اومدن ولی من جوابشو ندادم شنیدم ۷ ماه رفته بود دهاتشون به دور از ادما باشه. خلاصه بعد ۲ سال یهویی دیدمش . شمارمو پیدا کرده بود زنگ زد صدنفرو فرستاد که برگرد من خاطرتو هنوز میخوام من بدون تو میمیرم. هنوز اسکرین پیامشو دارم حالا کامنت بعدی میزارم اسکرینشو... اینارو ک گفتم یک هزارم ماجرامون بود خیلی داستانش طولانیه

یه تعلیقی سیاسی🤕

دقیقا تازه از من کلی تحقیرم کرد بعد رفتچند سری هن برگشت بازم تحقیر کرد و رفت

امیدوارم تاوان بده وشماببینی

آذین،ن  هستم،تعلیق شدم،،،اهل دعوا نیستم،مهربان باشیم،،، خدایاروزای آخره ،،،نزار ایمانم به بادبره،،،خدای کن رحم کن بهمون بحق حسین شهیدت

منم دوست دارم عشق بچگی خودمو تعریف کنم 

منم بچه که بودم عاشق پسر عموم شدم بخدا ی تار موش ی طرف کل دنیا ی طرف اما بعد هشت سال تعهد شو شکست خیانت کرد حتی به من تهمت زد ابرومو برد با گفتن اینها قلبم درد گرفت بعدشم  با دختر داییم رفت تو رابطه  و دختر میبرد خونه خالی و... بعد هشت سال اون عشق به نفرت تبدیل شد من میخاستمش اما اون تعهد شو شکست . 

سه چهار سال فقط کارم گریه بود تا اینکه با ی پسر اشنا شدم  که تهران بود همشهری نبود خلاصه که یکسال نیم باهاش بودم و وقتی موضوع به خانوادم فهمیدن راضی نشد و گفت من دختر داییمو میخوام بهش گفتم اونم میفهمه با من بهش خیانت کردی گفت توام فهمیدی که اونم بخواد بفهمه  خلاصه بعد چهار ماه پیام داد و گفت دختر داییم منو میخواد من کاریش ندارم شمارشو فرستاد منم جریان به دختره گفتم دختره هم  باورش نمیشد که پسره بهش خیانت کرده از قضا دختره پنهونی بهم گفت پسره و برادرش با دخترا میرن ویلا و عکساشونو لختی دیده بعدش که به پسره گفتم دختر داییش زد زیرش  خلاصه که این قضیه ام تموم شد . تقصیر من چیه تو این دومورد؟

😶عججججب🤑

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز