اوایل دی ماه هرروز ساعت هفت و نیم صبح که میرم مدرسه میبینم دم کوچه مدرسه وایستاده تو ماشین بعد ک میرم تو مدرسه اون میره
یکبار هم تو کوچه مدرسه منتظر بودم پدرم بیاد بهم گفت ازت خوشم میاد و فلان دیگه نفهمیدم چی گفت ... فقط انقدر ترسیدم سریع رفتم بیرون از کوچه
من نمیتونم به خانوادم بگم قبلا اتفاق مشابه این افتاده بود پدرم اجازه نمیداد حتیٰ تا مدت ها برم مدرسه مامانمم میگفت مرض از خودته
بگید توروخدا ایندفعه چی بگم به پسره نیاد