وقتی نوجوون بودم پدرم خیلی زجرم میداد هر شب کتکم میزدو منو از خونش پرت میکرد بیرون ابرومو میبرد داد میزد میگفت تو هرزه ای مادرم بهم میگفت تو شبا دیر میای خونه پیش پسرایی ولی من سر کار بودم تا هشت شب
یادمه ی بار با خواهرم دعوام شده بود مادرم با کمربند منو میزد ک چرا ب خواهرم تو گفتم بابام اومد وسیله هامو پرت کرد بیرون گفت تو دختر من نیستی الان دست نگاه کن من شدن الان نوبت منه ک بزارمشون خونه سالمندان داغ دلم اروم نمیشه یادم نمیره چ روزایی و برام زهر مار کردن
چرخید بدم چرخید میدونم الان گشنشونه روشون نمیشه جایی غذا بخورن ولی من شونزده سالم بود ک خواستگاری ک بابام جور کرده بودم رد کردم من چهار روز تو باغمون تو انباری خوابیدم چون منو انداخته بود بیرون بعد چهار روز عمم نجاتم داد کاش ی دلیل بود ک کمکشون کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من شرایط مشابه اسی دارم.والدینم اذیتم کردند.شاید تعریف کنم از اسی بیشتر.شایدم هر دو رنج زیادی کشیدیم.و این امر شعار بود،مایه آرامش خاطر من نبود.من دارم راهکاری بهش میدم که به ارامش برسه.بژاره سالمندان،نزاره سالمندان...هیچ فرقی به حالش نمیکنند...چون این مشکل در دوران خودشه.باباش به راه راست هدایت بشه الان بیشترین محبتها رو بهش بکنه....درون اسی هنوز یه بابایی هست که بهش بد میکنه.با اون بابا باید کنار بیاد.لون بابا توی شادترین و بیربطترین شرایط ،یهو میاد سراغ آدم خاطره شدمیاد اما زنده است..و مثل روز اول ادمو رنج میده...درحالیکه بابای واقعی مدتهاست آزارش به مورچه نمیرسه.و من تجربه خودم رو از کنار اومدن براش گفتم.حالا واسه شما شعاره،مشکل من یا اسی نیست..من دارم راهکار عملی میدم اسی به ارامش برسه.
خودش میدونه،میتونه انجام نده.ولی حتی اگر باباش دور از جان یه زمانی فوت کنه،چه سالمندان باشه چه با اسی،بازم اسی تا سالهای بعد فوت پدرش اذیت خواهد شد.با خاطرات بد...باید یه جایی تموم کنه.
همینکه دارین ب این فکر میکنین ک چکاری براشون انجام بدین یعنی ب عنوان پدر و مادر دوسشون دارین و ب فکرشون هستین، ولی بنظرم این ها ک دلسوزت نبودت اگر کنار خودت جا بدی بهشون ممکنه مخل اسایشت هم بشن، خونه سالمندان بد نیست اتفاقا یه سر پناهی براشون میشه و از این گرفتاری ک هستن در میان بنظرم بهشون لطف میکنی و دل خودتم اروم میگیره، تصمیم بد و بدجنسانه ای نیست خیلی هم دلسوزانه و عاقلانه هست...! دختر مهربونی هستی با خودت بد تا نکن، زبونت یچیز میگه دلت چیز دیگه..! ❤️
میدونید اسی هیچوقت به آرامش نمیرسهچه کمک کنه به خانوادش چه تلافی کنه اگه فوت کنن هم برخلاف الان کلی ...
خب،داره میگه گشنگی میکشن والدینش.چرا من از تجربه شخصیم بگم میشه شعار...شما بگی میشه حرف درست؟ هر کدوم داره نظر میدیم تهشم هرکاری رو میکنه که دلش میخواد😅اینجا میان برا درد و دل.
اینا چجوری خواستگارتو که شوهرت باشه راه انداختن و جهاز دادن بهت؟
جهاز ندادن بهم داستان اشنایی منو همسرم پیچیدس و ی مدت از شرشون منو پیش خودش نگه داشت تقریبن دو هفته چون تو اون مدت پدرم ب اوج اعتیاد رسیده بود و مدام اذیتم میکرد و منو هرزه میدونس و دوس داشت زودتر با یکی از پسرای دوستاش ازدواج کنم و همین ک شوهرم رفت بهش گفت بیا محضر برو امضا کن میخوایم ازدواج کنیم رفت تمضا کرد ماهم ازدواج کردیم و من مستقیم اومدم خونه همسرم