دوست بودیم تلفنی با مامانم حرف زد که به من ثابت کنه قصدش جدیه گفت که من دخترتونو میخوام با مامان خودش حرف زد که مامانش چندتا شرط گذاشت گفت سربازیتو میری تموم میکنی کارتو اوکی میکنی انگشتر هم میخری بعد میریم خواستگاری (کرونا تو پیک خودش بود) به همه گفته بود عکسمو به باباش نشون داده بود رفت پادگان چند ماهی گذشت عید شده بود اعلام کرده بودن جایی نرید ولی خانوادش رفته بودن شمال ،پادگانش جنوب بود مرخصی گرفت بیاد همو ببینیم تعطیلات تموم شد از شمال خانوادش برگشتن درحالی که پدر مادرش کرونا گرفته بودن سنشون بالا بود هرچی دکتر بیمارستان بردن نشد پدرش فوت کرد و مادرش در حال خوب شدن بود ولی بهش نگفتن چه اتفاقی افتاده تو همون بیمارستان به دخترشو خواهرش میگفت که بیان خواستگاری و اونا هم الکی میگفتن که رفتیم و ازشون خواسته بود که اگه اتفاقی براش افتاد اونا حتما بیان خواستگاری که چهل روز بعدش مادرش هم فوت کرد تقریبا یکسال پروسه خواستگاری تا نامزدیم طول کشید میخواستن سالشون دریباد بعد عقد کنیم (دیگه همه واکسن زدن و کرونا رفت)،نامزد کرده بودیم که مامانم فوت کرد بعد از چند ماه با وساطت فامیل که محرم باشن اجازه از پدرم گرفتن عقد محضری کردیم
همه چی خیلی قشنگو رنگی بود برام که بطور ناگهانی مامانم فوت کرد شوک شدیم اصلا باورمون نمیشد و نمیشه مگه میشه رفته بودیم مسافرت همه چی اوکی بود داشتیم برای عقدکنون اماده میشدیم مامانم سالم چهلو یک سالش بود فقط خیلی روزای سختی بود
و تازه بعد از فوت مامانم روزای سختم شروع شده بود
و همچنین عروس شده بودم که عروس شدن هر دختر براش جزعی ازبهترین روزاش هست