سه ساله دارمکلفتی کسوکار شوهرمومیکنم خسته شدمدیگه
برادرشوهر پیری دارم زننمیگیره من یه نفس راحت بکشم یه روز بی دغدغه غذا درست کردن و اسایشو ببینم
سه ساله شوهر کردم تو این سه سال اندازه سیزده سال شکسته شدم پیر شدم
دیگه شوهرم هر چی خوبی بهم کنه ب چشمم نمیاد فقط میخوام خلاص شم از دستشون
اهل منت گذاشتن نیستم دیگه انقدر بهم فشار اومده خسته شدم و میگم
هرجا میخوام برم مهمونی هرچی اول باید غذای برادرشوهرمو درست کنم بذارم براش بعد برم
احساس میکنم خیلی بدبختم هیشکی مثل من نیست