هی میرفت میومد به من میگفت ایکبری بشگه هیولا خانوادت فلانن بیسارن
من چشممو بستم دهنمو باز کرذم گفتم من وقتی یبول کردم باتوازدواج کنم ههمه هاجو واج موندن واقعا هم اینطوربود توخودت چی دیدی خلاصه گفتم گفتم همینجوری مونده بود انتظار نداشت چون به روش نمیزدم
خود جاریم بهم میگفت خواستن بیان خواستگاری تومیگفته نرید اونو به من نمیدن