علی شده بود همه دارو ندارم در این ما سه خواهر بودیم که کوچکترین بودم و خواهر بزرگه ازدواج کرده بود وسطی مجرد بود و بسیار پرخاشگر و حسود که این وسط احساس کردم خواهرم بویی برده از قضیه ی روز که از مدرسه برگشتم خونه رفتم سراغ کمدم دیدم گوشیم نیست یهو دیدم مامان از پشت گفت دنبال این میگری برگشتم دیدم گوشیم دستشه ی دستشم سیخ بود تا خوردم منو زد خواهرمم کیف میکرد از این کاره مامانم گفت پدرتو در میارم باید بگی با کی در ارتباطی این شد که همه چیو گفتم مامانمم جلو چشمام با خواهرم گوشیمو شکستن و انداختن توی توالت اون روز تا صبح فقط گریه کردم صبح رفتم مدرسه دیدم همه دوستام دورم جمع شدن که چی شده قضیه رو گفتم از شانس من علی مرخصی اومده بود دوستم اومد گفت بیا با گوشی من زنگ بزن ...