از ماشین پیاده شدم گفت کیسه یادت نره برداشتم کیسه رو اومدم مدرسه کلا ی حس عجیبی داشتم که تا اونموقع احساس نکرده بودم کیسه رو باز کردم دیدم کلی خوراکی برام خریده چقد ذوق کرده بودم کل ماشینش بو ادکلن میداد که کیسه هم بو گرفته بود چقد من اون بو رو دوست داشتم اون روز از مدرسه چیزی سر در نیاوردم و چون همه فکرم پیش علی بود رفتم خونمون فرداش که دوباره دوستم اومد گفت علی میگه جوابت چیه گفتم والله نمیدونم گفت غلط کردی بگو دیگه گفتم باشه و این شد شروع ماجرای ما هر روز میومد جلو مدرسه اوایل فقط بعضا با گوشی خونه حرف میزدم بعد رفته رفته دیدم دوستام گوشی میارن مدرسه از اونا میگرفتم حرف میزدم که ی روز علی گفت اینجوری نمیشه من دارم میرم سربازی نمیتونم که زنگ بزنم خونتون...