اینارو ک میخونم میفهمم چقد خانواده پدربزرگ من خوبن شوهر من فوت شد خاله های من ب محضی ک فهمیدن هشتصد کیلومتر راه اومدن چه اومدی تمام موهای خودشونو کندن و از بس خودشونو میزدن ک صورتشون خون میومد تا شش ماه لباس سیاه پوشیدن دختر خالم ۱۱ سالش بود هر روز زنگ میزد بهم مثل ابر بهار گریه میکرد
اگه سرطان داره و توی کماست یعنی آخراشه عزیزم. چون بدون دستگاه نفسش نمیاد و قلبش نمیزنه. بیمارستانم تا ابد نمیتونه به بیمار دستگاه وصل کنه. حتما به خانوادش گفتن که قراره دستگاهو قطع کنیم آمادگی داشته باشین.
شوهر عمه ی منم اینطور شد. یه روز به کل بچه ها و خواهر برادراش گفتن بیاید ببینیدش بیمارستان میخاد دستگاهو قطع کنه ازش. خیلی غم‌انگیزه الهی هیچکس جوون از دنیا نره که مرگش برای خانوادش دردناک باشه
اره اوایل خیلی برام سخت بود اما با کارهایی ک خانوادش باهام کردن نمیتونم شوهرمم حلال کنم من شوهرم خونمون بنام برادرش بود الان همون خانوادش اموال مارو نمیدن پنج ساله اینقدر منو پسرمو عذاب دادن ک ی ساله قبرستون هم نرفتم و ب خدا میگم بزار تا قیامت عذاب بکشه شوهرم ک بفهمه چیکار با من پسرم کرد
اسی از اقوام ما تو کما بود بعد ده روز برگشت
ماهم واسه مامان بزرگم اینکارو کردیم
ببین مجبوریم اصلا بحث دوست نداشتن نیست
میخوایم مجلسش آبرو مند باشه و کسی پشت سرش حرف نزنه
مامان بزرگ من جوون بود واقعا،تو جهاز چیدن من سنگ تموم گذاشت برام کلی خونه تمیز کرد وسیله چید،منم چند وقت بعدش براش خونه تمیز کردم ولی این کجا و آن کجا
بنده خدا
تصادف کرده
