بچه ها مادرشوهرم من بهش خیلی کمکا کردم مثلا میرفتم خونه تکونیشو میکردم اخرش میگفت توازقصد وایتکس ریختی که من مریض شم یا یه چیز گم میشد میگفت تودزدیدی قبلا بالای مادرشوهرم مینشستم تحمل میکردم الان که خونه جدا خریدیم هی مادربزرگ شوهرم به مادرشوهرم میگفت بروخونه عروست ناهار شام بازمن هیچی نمیگفتم تولد بچم شداومد شامشو خورد یه هزاری به بچم کادو نداد بعد دوروز بعد تولد دیدم ساعت ۸ شب درمیزنن مادرشوهرم بود گفت مامانم گه بشه مادربزرگ شوهرم گفته برو شام اونجا منم یه دعوای مفصل راه انداختم جوری که شوهرم زنگ زد به مادربزرگش گفت شاید مامهمون داریم شاید لختیم شاید هیچی خونه نداریم چرا بیخبر هی میگی برو اونجا بعد خونه مادعوا میتدازی
مادرشوهزکمه ازمادرشم بایدکشید
😂😂قرص برنج بده به جفتشون بمیرن
منم قبلش کلی گریه کرده بودم براشوهرم که چقدر دیگه من دیگه اذیت بکشم جالبیش اینه که به جاریم اصلا کاری ندارن میترسن ازش اینم بگم که توعقده به نظرتون برامن بدشد که شوهرم زنگ زد به مادربزرگش
خب
یعنی مادر شوهرت کلا عقل و اختیاری نداره هر چی مادربزرگه گفت انجام میده
خب شاید اون پیر شده خرفت سده
شوهرت خوب کاری کرد بزار بات بد شن اصلا مثلا الان خیلی خوبن باهات؟
خدا رو شکر این یه قلمو ندارم یعنی مادربزرگ شوهرو!
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
49 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز