من ۲۱سالمه دختر داییم ۳۷ ما کلاس زبان خصوصی میریم
من قبلاً رفته بودم اما چون خاطرات خوبی نداشتم ول کردم
وقتیکه دوباره شروع کردم از اول شروع کردم با دختر داییم
حرف میزدیم درباره آزمون زبان بعد تو روم زد گفت من واسم مهمه چون من میخوام از ایران برم حالا توکه نمیخوای بری یا همش خودش برتر میبینه خودش دماغش عمله میگه ها تو حتماااا باید عمل کنی و...احساس ناکافی بودن بهم میگه من از خودم رازی ام خودم تو آینه میبینم هروز اگه عیبی باشه میبینم من خودمو دوست دارم
گوشی آیفون ۱۳قسطی خریده هزار دفعه کرده تو حلق من که اره من ۱۳دارم واینا
عمداااااااا میدونه اون یکی دختر دایی هام ندارنا باحالت بدی میگه فلانیا که آیفون ندارن نه؟
کفر منو درآورده واقعا ی جوری رفتار میکنه احساس میکنم خنگم و زشت داغون بدبخت بی پول