2777
2789
عنوان

بیایین بگم امروز چی شد🤦‍♀️ 🫠

| مشاهده متن کامل بحث + 604 بازدید | 50 پست

 باهم بردیم با بد بختی یه جعبه رو بردیم انداختیم سر خیابون تو سطل دوتا جعبه موند عمم گفت ول کن حالا ناهار نخوردیم  برا ناهار بریم یه چیز درست کنیم 

یک عدد دانشجوی پزشکی خسته از شدت درسا و غصه از دوری خانواده 😅❤

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعد اومدیم عمم سیب‌زمینی کوکو درست کرد و کتلت  منم کمک کردم اومدیم سفره رو باز کنیم همسایمون زنگو زد یه پیر زنه بود برامون  باقالی پلو و راسته آورد و گفت همسایه بالاییه و کک و کسر داشتیم بگیم عمم نمی‌شناختم سلام علیک کردیم و گفت اسمش مرسده است عمم دعوتش کرد بیاد داخل اونم اومد بهش چایی  و شکلات دادیم تارف زدیم بیاد ناهار بخوره اما گفت خورده یه چای ک خورد رفت بنده خدا عمم  و منم نشستیم ناهار خوردیم و جمع و جور کردیم دم عصر عمم گفت میخوام کیک وانیل درست کنم قهوه باهاس می‌چسبه دوس داري دم کنم منم گفتم آره  اومد وسایل رو نگاه کرد دید قهوه اش تموم شده 

یک عدد دانشجوی پزشکی خسته از شدت درسا و غصه از دوری خانواده 😅❤
بعد اومدیم عمم سیب‌زمینی کوکو درست کرد و کتلت منم کمک کردم اومدیم سفره رو باز کنیم همسایمون زنگو زد ...

داستان جنایی که تعریف نمیکنین اینقدر جزئی پیش‌ میبرین عزیزم ، اصل اتفاق رو تو چندخط بگین بقیه رو یک ساعت معطل یه چیز کوچیک نکنین به خاطر‌پربازدید شدن . 

بعد گفت کن یه دقیقه برم بیام من گفتم چی شده گفت قهوه تموم شده برم بگیرم سر خیابون قهوه و این چیزا میفروشن که من گفتم من میرم میگیرم خسته شدی عمه استراحت کن تا تو  وسایل کیکو آماده کنی اومدم  گفت میشناسی گفتم میپرسم اومدم رفتم سر کوچه از یه نفر پرسیدم بهم گفت مستقیم خیابونو برو اما بخوای اینطوری بری دور میشه از کوچه بغلی بنداز ی زودتر میرسی  داخل کوچه 500 متر جلوتر سمت راست یه کوچه دیگست اونجا برو مستقیم سر اون کوچه میرسه سر خیابون منم اومدم انداختم تو کوچه  رفتم قهوه فروشی رو پیدا کردم قهوه گرفتم اومدم  اومدنی  گفتم باز از کوچه بندازم که زود برس م که یه دفعه

یک عدد دانشجوی پزشکی خسته از شدت درسا و غصه از دوری خانواده 😅❤

یه دفعه یه ماشین از پشتم بوق وحشتناکی زد اومدم پشتمو ببینم دیدم با سرعت کشونده بکوبه بهم منم حول شدم  بهم که خورد نخورد کیفم و قهوه ها از دستم افتاد  قشنگ  خورد به پای راستم سپر ماشینه افتادم خودمم زمین راننده پیاده شد یه پسر جوون بود گفت خانم خوب هستید منم بلند شدم کیفمو که قشنگ وسایلم ریخته بود برداشتم گوشیم  صفحه اش دو تا ترک بزرگ ورداشته  بود   گفت میخوایید ببرمتون دکتر ؟ گفتم نه فقط دفعه ی بعد یکم آروم تر اینجا اتوبان که نیست کوچست چه خبرتونه گوشی ام شکست صفحه اش گفت خانم ببخشید من دیرم شده خسارتتون چقدر میشه  از جیبش یه دسته چک در آورد گفت خانم خسارتتون چقدر میشه؟ گفتم آقای محترم این برخورد تون اصلا درست نیست من متوجه نیستم مگه  اینجا فروشگاه‌ه که چک می‌کشید   گفت حق با شماست  اما بهم بگید خسارتتون چقدر میشه منم اعصابم از وقاحت خورد شد  اومدم  لنگ لنگ برم کوچه ی عمم 

یک عدد دانشجوی پزشکی خسته از شدت درسا و غصه از دوری خانواده 😅❤

  اومدم با بد بختی رفتم خونه ی عمم پام خیلی درد میکرد عمم تا دیدم گفت بیا ببرمت درمونگاه گفتم نه چیزیم نیست زانوم یکم زخم شده   من یه اسنپ بگیرم برم گفت کجا با این حالت گفتم من باید برم  اسنپ گرفتم رفتم سر خیابون سوار اسنپ شدم  که برم  خونه  مامانم  زنگ زد گفت برو خونه سر روتو عوض کن بعد بیا اینجا مهمون دارن که  منم رفتم خونه  اسنپ دم درمون نگه داشت اومدم کلید بندازم برم تو یکی صدام کرد خانم برگشتم  دیدم هم.ن پسره است که با ماشینش کوبید بهم گفتم معنی این کارتون چیه آقا منو تعقیب میکنید 

یک عدد دانشجوی پزشکی خسته از شدت درسا و غصه از دوری خانواده 😅❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز