بچه ها من نزدیک سه سال داره میشه ازدواج کردم تو یه ساختمون با مادرشوهر هستم مادرشوهر من پیر و سن بالاست بعد به شدت بهش از روز اول خوبی کردم ولی اون بدی کرد مثلا هر روز میرفتم سر میزدم چون تنهاست بعد یه جا برمیگشت میگفت کاری نکردی و کی و با بدی همیشه جواب داده جوری که گریه منو درآورده بعد خواهر شوهرام هم از اون ور همیشه خودشون رو میگیرن تا حرف نزنی حرف نمیزنن نمیشینن کنارت و اینجوری هستن و احترام آنچنانی به من نمیزارن من الان گرم نمیگیرم وقتی میان خونه مادرشوهرم مارو هم میگن من بخاطر شوهرم میرم ولی احترام نمیزارن روز اول بهتر بودن الان بخاطر جاریمم هست اینجوری میکنن من یه جاری بزرگتر دارم از روزی که من اومدم پشت اینا هی بدگویی و غیبت کرد بعد وقتی میبینشون خوب میشه و آبجی جون راه میندازه و هر کاری تا الان کرده منو از چشم بندازه یه گروه واتساپ خانواده شوهر زدن این خودشو جر میده فلانی جون بعد منو اصلا محل نمیزارن میترسم افت بدم به شوهرم خواهرانش بگن و یه جنگ جدید به من میگفت ول کن نرو به مادرشوهر سر بزن الان مدتیه نمیرم وقتی بده باهات الان هر روز خودش میاد سر میزنه با اینکه خونش جداست بعد مادرشوهرم دختراشو میگه اینم میاد ساعت سه بعد از ظهر هیچ کس نیومده میاد جارو برقی میکشه غذا میزاره سالاد میزاره چایی میبره میاره بعد منو به چشم اینا بد کرده و میگفت کار نکنی براش من کردم نمیبینه ولی خودش اینجوری دائما به دروغ پشت من میگه به خواهر شوهر مادرشوهر اره نشسته این حرف رو زده الان چه رفتاری کنم اون حالتی بین منو مادرشوهر و خانواده شوهر ایجاد کرده از بین بره؟