حالا من واقعا جدی بود حرفم
قبل از شوهرم چند تا دیگه پسر باهم دوست بودیم بهم پیشنهاد داده بودن یکیشون هم خیلی پافشاری کرد اما اصلا اخلاق هاش با من جور نبود کلا تو دوران دوستی باهاش هیچ حسی بهم دست نداده بود علاقه ای به وجود نیومده بود بعش گفتم اگر تو آخرین نرد روی زمین باشی من ترجیح میدم ازدواج نکنم اما با تو نمیتونم ازدواج کنم تو تایپ من نیستی
اما دو سه مورد دیکه خدایی اصرار نکردن
شوهرم هم اول کوتاه اومد اما در طول زمان علاقه به وجود اومد و در کنار علاقه شناخت هم به وجود اومد یعنی حدود ده ماه بعد از دوستیمون که دیگه اینبار وقتی حرف ازدواج زد مخالفت نکردم بهش گفتم یک فرصتی به رابطه مون میدم اما به معنی جواب مثبت من نیست فقط اینبار عمیقتر میشم چون هم بهت علاقه پیدا کردم هم تا حالا چیز منفی ازت ندیدم
ببین من فیلم بازی نکردم چون ازدواج تو برنامه ام نبود واقعل اما اینو مطمینم اگر بار اول که شوهرم پیشنهاد ازدواج میداد ذوق میکردم و با هدف ازدواج باهاش جلو میزفتم اون دافعه پیدا میکرد و کمی عقب میشست فکر میکرد منتظرش هستم
اما تا لحظه عقدمون ترس از دست دادنم رو داشت