2777
2789

من وقتی 12 سالم بودم عاشق پسر همسایمون شدم سه سال ازم بزرگتر بود و دوست برادرم بود 

وای خدااااا

اون لحظه ایی که دیدمش پشت پنجره بودم و اون تو کوچه به خاطر فوتبال پاش آسیب دیده بود تا دیدمش دلم ریخت و سریع پرده رو انداختم 

از اون موقع تو  راه مدرسه که  میدیمش و با برادرم بود یا هر حا که بود دلم میپیچید بهم ☺️

بقیش رو الان میزارم


من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

خلاصه همون جور که اون بزرگ میشد منم بزرگ میشد شبا با فکر اون آروم میخوابیدم صبح ها با یادش بیدار میشدم 

از  خدا میخواستم بهش برسن هی دعا میکردم 

اینم بگم چیزی از طرف اون ندیدم فقط وقتی نگاش میکردم اونم نگاه میکرد یت یه بار که چند سال بعد بزرگتر شده بود جلو مغازش با مامانم دیدیمش سلام علیک کردیم موقعی که خواستیم بریم برگشتم دیدم همونجا وایستاده و نگاه میکنه 



ما از اون کوچه رفتیم ولی بهزم رفت و آمد داشتیم خانوادش میومدن خونمون ما میرفتیم مثلا عیدها و اینا 

اون زمان آبجیم و برادرم عقد بودن و اونها بازم باهامون رفت و آمد داشتن یه حس هایی به میگفت میخوان خواستگاری کنن ازم 

منتهی سر یه جریاناتی که خوب نبود یه مشکلی برامون پیش اومد  متاسفانه برادرم چندباری مجبور شد ازشون پول قرض بگیره 

وضع مالی اونها از ما بهتر بود 

این شد که دیگه به خاطر اون مشکله و پدل قرض گرفتن چند باره دیگه رفت و امد تموم شد قطع شد 

ادامه رو الان مینویسم

خلاصه بعد شنیدم ازدواج کرد و من اون روز واقعا گریه کردم و دلم عجیب و سخت شکست مجبور بودم تو حموم گریه کنم تا کسی نشنوه

یک سال بعد خودم عقد کردم که متاسفانه در ظاهر مناسب بود ولی باطنا نه پس تو عقد جدا شدم 

باهام باشید ادامه داره 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792