به فاصله ی یک ربع از خونه ی ما و خونه ی پدر شوهرم اینا، یه مجموعه ی تفریحی توریستی زدن، کلبه های چوبی با کرسی و محوطه ی خیلی قشنگ و غذاهای بسیار با کیفیت و ...
خانوادم هفته ی گذشته مارو دعوت کردن اونجا خیلی بهمون خوش گذشت اونجا بودیم مادر شوهرم زنگ زد به گوشیم گفتم خونه نیستیم اومدیم فلان جا خیلی ام قشنگه انشالله به زودی دعوتتون میکنم اینجا مادرشوهرم استقبال کرد گفت اتفاقا اینجور جاهای سنتی رو دوست دارم و...
حالا امشب تلفنی داشتم با پدر شوهرم حرف میزدم گفت بیاین خونمون
منم با ذوق و شوق گفتم نه دیگه آخرین بار ما اومدیم زحمتتون دادیم حالا من میخوام دعوت کنم مجموعه تفریحی که به مامان جون گفتم یهو پدر شوهرم گفت من غذای بیرون نمیخورم گفتم آخه اینجا غذاش عالیه میدونم خوشتون میاد گفت نه من به غذای حاج خانوم عادت کردم( منظورش مادر شوهرم بود) غذای بیرون نمیخورم
😐😐😐