پسرم کلای اوله از عصر داشتیم مشق مینوشتیم تا ساعت نه و نیم شب
میخاستم برم حموم میخاستم شام بخورم ( یه کم غذا برای پسرم بود ک پاشد خورد و باز اومد سرمشق.من غذا باید برای خودم درست میکردم)هیچکاری نتونستم بکنم تازه مشقاشم تموم نشد
معلمشون هرروز ب اندازه ی کل هفته مشق میده
منم اعصاب نداشتم وقتی مینوشت با کوچیکترین اشتباهی سرش داد میزدم کلی گریه کرد بچم
واقعا خسته ام
خیلی ناراحتم
اما دست خودم نیست منم یه تحملی دارم
از باباش جدا شدم
عاشق باباشع همش میخاد بره پیش اون
حق داره مگع ن