نزدیک یک سال عقد کردم
هفت هشت ماه نامزد بوویم
الان ۱۱ هفته باردارم
مادر شوهرم تو سن ۵۲ سالگی مریض شد به رحمت خدا رفت
من وقتی میرم شهرستان خواهر شوهرام هیچ کاری نمی کنن
منتظر می مونن من غذا بپزم فلان کارو کنم .
من آشپزیم خوب نیست مگرنه کار کردن آدمو نمی کشه
واقعا خونه اشون بی برنامه اس
البته چون دورن زیاد من نرفتم
ولی یادمه یک بار رفتم اونجا
خواهر شوهرم هندونه اش نصفه خورد و نیمه بریده دو روز گذاشت اونجا اخر سر من برداشتم
یا حتی من و شوهرم یه سر رفتیم شهرشون بعد شیش ساعت اومدم دیدم ظرفا موندن
اگه مادر شوهر داشتم مدیریتشون می کرد
شانس من
دختر خاله هام دختر عموهام حتی خواهرم هر موقع میرن خونه پدر شوهرشون آماده حاضر میذارن جلوشون
تازه کلی احترام
من نه تنها نوکرمیشم احترامم بهم نمی ذارن 🥺❤️🩹