دوست ندارم برم عروسی

واقعیتش من فقط عروسی درجه یکم رو میرم 

واسم مهم نیست که بخواد تنها بره

کلا غریبه ن 

پسر خاله ی ، نوه ی عموی مادر شوهرم 😓

عزیزم من فقط عروسی درجه یکمون میرم 

واسم مهم نیست عروسی پسر خاله ی نوه ی عموی مادر شوهر که کلا غریبه س و یه شهر دیگه س یرم

نه بخاطر چیزهای دیگه س

عزیزم با دوستاش مشکلی ندارم 

تمام دوستاش تو جشن ما مجردی اومده بودن 

مشکل من روابط خانوادگی هستش که دارن 

با یه سری افراد در ارتباطن که تو باور من نمیگنجه 

خودشم می‌دونه ، می‌دونه هم چرا میگم نمیام 

وقتی یه عروسی دعوت میشن حتمااااااااااا باید برن، این عروسی هم شهرستانه، یعنی یه تایمی باید بزاریم بریم و بیایم 

نمی‌دونم چه اصراری داره که حتما باید بریم عروسی 

من حرفتونو قبول دارم 

منم تا الان هر جا خواسته رفتم ، تنهاست نذاشتم 

اما دوست ندارم با یه سری افراد در ارتباط باشم 

خانواده شوهر من با جد بر جد فک و فامیل مادری و پدری و ۱۰۰ پا پشت تر در ارتباطن 

من دوست ندارم ارتباط داشته باشم 

وقتی میرم تو جمعشون معذب میشم ، من کلا غریبه م 

از لحاظ فرهنگی و پوشش و ..... کلا متفاوتیم 

از همون اول بهش گفتم فقط جشن درجه یکات میام 

الآنم عروس و داماد هیچ نسبتی باهاشون نداره، چون قبلاً همسایه پدر بزرگ مادر شوهرم بودن الان اینا با هم عروسی دارن 

عزیزم این عروسی هیچ نسبتی با شوهر من ندارم 

فقط همسایه پدر بزرگ مادر شوهرم بودن 

مادر شوهر من به یه آدم غریبه داخل خیابون هم میگه فامیل ، یه جوری هم حرف میزنن انگار مثلا برادرشه 

من دوست ندارم ارتباط داشته باشم 

تو این یکسالی که ازدواج کردم تنها عروسی که شوهر من اومده و منم رفتم ، عروسی درجه یکم بوده و شوهرمم می‌دونه آدمی نیستم که همه جا برم ، کلا دوست ندارم با همه ارتباط بگیرم 

مادر شوهر من اصرار داره چون اون در ارتباطه بچه هاشم باید در ارتباط باشن 

به شوهرم گفتم خودت برو، میگه من بدون تو نمیرم، حالا هم قسم خورده که اصلا نمیرم 

یعنی من عروسی همسایه پدر بزرگ مادر شوهرم نرم به شوهرم بی احترامی کردم؟ 

بدبختی اینه که من دوست ندارم همه جا برم 

شوهرم دوست داره همه جا بره 

داستان ما از اول ازدواجمون همینه