خیر سرمون عاشق هم بودیم ازدواج کردیم کاش خدا زلیلش کنه کاش بمیره من راحت بشم نامزدی سرکار میرفت سه ماه ازدواج کردیم ۲ ماه سرکار رفت الان تقریبا ۱۵ روزه خوابیده خونه پشت وانت بار داره میوه داره خراب میشه نمیره این عن و بفروشه امروز و فردا میکنه همش یه بازی ریخته همش سرش تو گوشی من چیکار کنم برگردم خونه بابام بخدا خسته شدم شب ک نمیشه مگه میشه این و خونه نگه داشت فقط میخام بمیرم بخدا همه بفکر آینده و تلاش این ح....زاده نمیدونم فازش چیه حالم خیلی بده دارم دیوونه میشم بخدا مامانش همش غرر میزنه مگه ب حرف گوش میده الان این وقت شب میگم فردا میری سرکار میگه فردا رو فکر نکنم پس فردا میرم جر و بحث کردیم فقط دلم ب حال مامان بابام میسوزه وگرنه خیلی وقت پیش خدمو خلاص میکردم