دوست داداشم بود، فالورم بود ،
یبار همو دیدم باداداشم توبانک..
۳۷ /۳۶ سالشه ،وضهیت مالی خوب ،ماشین خارخی ،شرکت.. فکرمیکردم پسر متشخصی باشه ،
فالوش کردم..
بعد چندبار واکنش ب استوری و..
ازم خواست باهاش اشناشم بیرون ببینمش ، ..گفتم ن..
گفت من قصدم ازدواج و اشنایی و من باخانوادت درارتباطم ازین رابطهای فیک مسخره نمخام.
یکسال گذشت و من قبول نمکردم نرفتم ببینمت گاهی فقط پیامی میداد ولی مسخص بود سردبود ، میگفت هر دفعه ک چرا نمیای ببینمت.. توبیرون کلا نمیری..میدونست من بیرون نمیرم زیاد. گفت کلاسی ثبت نام کن بیرون برو باشگاه برو..
من نمیرفتم ببینمت..
تااینکه سه چهارروز پیش ک لایک کردم یکی ازاستوریاشو ،دوباره اوند گفت چرانمیای ببینمت اخه یکسال شد..نیومدی هردفعه بهانه..
گفتم من سرماخوردم..مریض میشید..گفت اشگال ندارع...
دیگ گفت هروقت بهترشدی بیا..مزاحتت نمیشم..
من دو روز بعد ک میرفتم بیرون جای کارداشتم. گفتم بهش ک بیا ببینمت..
اومد... دنبالم..
من پارک کردم. باماشین اون رفتیم.. سمت شرکتشون، کلی توماشین گفت چرا نیومدی ببینمت وو..
بعد رفت شرکتشون نشون داد وایسادرفت کاری انجام داد ک برگشت..
بعد رفت درخونشون ک نزدیک شرکت بود.. بلدبودم دروغ نمگفت .گفت بیا ببرمت ی سلامی ب مامانم کن دم در .. گفتم ن و فلان..گفت مگ نمگی ب مامانت سلام برسون.. خب بیا سلام کن..
گفتم ن..دیونه ،زشته من الان اخه..
بعد یهو اومدبقلم کنه.. نزاشتم.. گفت مگ دوسم نداری و.. بقل کرد یهو بوس کرد و.توماشین یجوری شد..خداروشکر بخیرگذشت. گفتم منو برسون
بعد حرکت کرد رفتیم سمت ماشبن من ،منو رسوند..
دیگ بعد از دیت اصن خبری ازش نشد..
منم زورم اومد پیام دادم ک تو منو ب سواستفاده میخاستی.. گفتی حالا ک نمخام ی استفاده کوچولو کنم ولش کنم ..
کلا بلاک کرد ، تلفنشم زنگ زد اونم فمید منم بلاک کرد.
با داداشمم مسایل کاری درارتباطن صحبت میکنن مرتب..
واقعا نمیدونم چجور جداشون کنم.. نیت این یارو چی بود...