2777
2789
عنوان

بیاید بهترین خاطره هاتونو تعریف کنید یکم خوشحال شیم

| مشاهده متن کامل بحث + 144 بازدید | 17 پست

یه بار مهمون داشتیم قرار بود چند روز بمونن،شب بعد از شام من رفتم حموم و خانم مهمون هم رفت دستشویی،من دوشو باز کردم آب خیلی کم میومد و چند بار امتحان کردم و درست نشد دیدم داره یه صدایی میاد و یکی داره به دیوار مشت میزنه،اومدم بیرون،خانم داشت صدام میرد که فلانی شیر آبو ببند من دستشوییم آب نمیاد،از اونجا فهمیدیم آب قطعه اون بیچاره هم شماره ۲داشته و الان آب از کجا بیاریم,هر چی آب یخچال و آبگرمکن بود خالی کردیم و شوهرش آفتابه به آفتابه براش میبرد و میگفت شستی خودتو تموم نشد،راستش میدونم شرایط خانم خیلی بد بود ولی منو شوهرم به شدت خندمون گرفته بود متاسفانه

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من وشوهرم ۸ماه قبل ازدواج باهم بودیم یه بار تو پارک قرار گذاشتیم نشستیم باهم صحبت کنیم شوهرم خیلی یهویی پهلوش گرفت وحالش بد شد من هول شده بودم افتاد روی سبزه ها اونقد نگرانش شدم درمانگاه نزدیک بود هر کار کردم نیومد نامحرم بودیم نمیشد بهش دست بزنم خلاصه کلی دراز کشید یکم بهتر شد پاشد که بره انگشترش گم شده بود میگفت یادگاریه خیلی دوسش دارم اونقد گشتیم نبود که نبود دیگه کفت من حالم بده نیرم خونه با بابام برم دکتر منم رفتم خونه دیدم انگشترش توی کیف منه بخدا معجزه بود آخه چطور اومده بود

توی کیفم ما جدا از هم نشسته بودیم زیپ کیفم بسته بود اصلا

 شاخ درآوردم خلاصه بهش پیام دادم اونم خیلی خوشحال شد ولی هنوزم نفهمیدم چطوری اون انگشتر اومده تو کیفم الانم دارمش خیلی دوسش دارم عشقمون رو محکم کرد😊

امیدوارم همه به نظرات هم احترام بزاریم  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز