2777
2789



در روزگاری که ظلم و بی‌عدالتی سراسر کشورمان را فرا گرفته بود، مردم ایران با دل‌هایی پر از امید و ایمان به پا خاستند تا انقلاب اسلامی را به پیروزی برسانند. انقلاب ما مانند خورشیدی بود که در دل شب تابید و تاریکی‌ها را از میان برد.


مردم ایران، زنان و مردان شجاعی بودند که با هم متحد شدند. آن‌ها با دل‌های گرم و پر از عشق به وطن، در خیابان‌ها فریاد زدند و خواستار آزادی و عدالت شدند. هر شعاری که می‌دادند، مثل آهنگ دل‌نشینی بود که قلب‌ها را به تپش وا می‌داشت.


انقلاب اسلامی، مثل یک ققنوس از خاکسترهای ظلم و ستم برخاست. مردم ایران، با اراده‌ای قوی و ایمانی عمیق، در برابر دشمنان ایستادند و نشان دادند که هیچ چیز نمی‌تواند آن‌ها را متوقف کند. خون‌های پاکی که در این راه ریخته شد، مثل شبنم‌های صبحگاهی، زمین‌های تشنه را زنده کرد و به آن‌ها زندگی دوباره بخشید.


این انقلاب، مانند نسیم صبحگاهی، امید و آرزو را در دل‌های ما بیدار کرد. هر قطره خونی که در این راه ریخته شد، به لاله‌هایی زیبا تبدیل شد که در باغ ایمان و عشق شکفتند. 


امروز، انقلاب اسلامی همچنان در قلب‌ها و اندیشه‌های ما زنده است و ما به آن افتخار می‌کنیم. داستان انقلاب ما، پر از شجاعت و فداکاری است و هر فصل آن، آهنگی از ایمان و امید را نواخته است.


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

آره میشه در مورد انقلاب و دریا هم برام بفرستی برا سن بچه هشتمی

---


**نوجوان و دریا**


در یک روز زیبا و آفتابی، نوجوانی با چشمان پر از آرزو و دل‌تپش به ساحل دریا نزدیک شد. نسیم خنک دریا موهایش را نوازش می‌کرد و صدای امواج، مثل یک موسیقی دلنشین، به گوشش می‌رسید.


نوجوان به دریای بیکران نگاه کرد. آب‌های آبی و شفاف دریا، آسمان را مثل یک آینه در خود منعکس می‌کردند. او احساس کرد که دریا مثل کتابی پر از قصه‌ها و رازهاست که هر موجش، داستانی جدید دارد.


با قدم‌هایی آرام، روی شن‌های طلایی ساحل قدم گذاشت. هر رد پایی که از او باقی می‌ماند، نشانه‌ای از حضورش بود. دریا برای او نمادی از آزادی و بی‌مرزی بود؛ جایی که می‌توانست با خیال‌هایش پرواز کند. هر قطره آب، مثل جواهری درخشان، آرزوهای نوجوان را به خود می‌خواند.


نوجوان با شوق به آب‌های سرد و زلال دریا نزدیک شد. هر موجی که به پاهایش می‌خورد، مثل نجوای مادر طبیعت بود. او احساس کرد که دریا به زبان خود با او حرف می‌زند و از اسرار پنهان خود پرده برمی‌دارد.


در دل دریا، نوجوان چشم به دوردست‌ها دوخت؛ جایی که آسمان و دریا به هم می‌پیوستند و افقی از امید و آرزو را برایش به تصویر می‌کشیدند. او با خود فکر کرد که زندگی هم مثل دریاست؛ پر از امواج تلاطم و آرامش، پر از زیبایی و چالش‌های بی‌پایان.


نوجوان با لبخند و دلی پر از شور و عشق به ساحل بازگشت؛ آگاه از این‌که دریا همیشه منبع الهام و نیروی او خواهد بود.


---


امیدوارم این انشا به دل شما بنشیند و مناسب سطح کلاس هشتم 

باشد. نظرتان چیست؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792