اره من و داداشم کلا خیلی باهم حرف میزدیم راجب همه چی
بعد رفتنش چن ماه بعد خواب دیدم گوشه اتاق روبروی هم نشستیم ازم میپرسید وقتی خبر فوتم اومد مامان و رفیقام چ عکس العملی داشتن و اینا
منم تک ب تک توضیح میدادم بغلش کرده بودم
بهش گفتم بزار ب مامان زنگ بزنم بیاد ببیندت دلش برات تنگ شده گف نه به کسی نگو همه فک میکنن من لالم و چیزی نمیشنوم و باور نمیکنن
خیلییی برام عجیب بود کاش بازم ببینم خوابشو🥲🥺