خودت میتونی به خودت کمک کنی
اول باید بدونی همه این افکار "غیرواقعی و ساخته ذهنته"
بهش میگن وسواس فکری و نشخوار ذهنی(یه مسئله تو گذشته رو ذهنت پیدا میکنه و ساعت ها در موردش فکر منفی میاد تو سرت)
باید بها ندی
ببین یه تکنیک هست من خودم بعضی وقتا دچار اضطراب میشم ازش استفاده میکنم اینجا به چند نفر گفتم ولی کسی انجامش نداد چون باور نکردن جواب بده
ببین یه کاغذ بزار جلو دستت هررررررر فکری از سرت میگذره رو روش بنویس اصلا مهم نیست جمله بندیات چطور باشه یا دستخطتت چطور
فقط هر چی فکر داری رو برگه بنویس
ذهنت خالی میشه
این رو امتحان کن شاید رو تو هم جواب بده
حیفه روزگتر جوانیتو با عذاب به چیزهایی که اصلا مهم نیستن ولی ذهنت برات مهمشون کرده بگذرونی
چیزی که من متوجه شدم دغدغه ذهنت تو مسئله س
یکی مراسمات ازدواجت
یکی دخترت
در مورد اولی بخدا فقط برا خودت مهمه که چطور بوده، اولا مطمئنم مراسمت خوب بوده ولی ذهنت دقیقه های مراسمت رو گذاشته زیر ذره بین یه چیزی از توش دربیاره و شاید به نکاتی فکر میکنی که هیچکس بهش دقت نمیکنه،،، و تو مراسم همه هم این چیزا هست منتها ما چون مراسم بقیه برامون مهم نیست اصلا دقت نمیکنیم و ذهنمون فوکوس نمیکنه
اصلا مراسمت بد بوده باشه از چی نگرانی؟ تو کیفیت زندگی که تاثیری نداره، نظر بقیه هم هیچ اهمیتی نداره "تا زمانیکه دنبال رضایت مردم و نظر مردم باشی آرامش نداری"
همین مردم ما بمیریم هوا سرد باشه نمیان مراسم ما چون نگرانن سرما بخورن بعد من و شما یه عمر زندگیمونو تعطیل کنیم دنبال رضایت این جماعت باشیم که هیچوقت هم راضی نمیشن؟ منطقیه؟
درمورد دخترت من چیزی که استنباط کردم مادری هستی که دخترت همه زندگیته، پس چطور فکر میکنی مادر بدی هستی؟
اینکه میگی رو پتو سر خورده تو میتونستی جلوشو بگیری عاقلانه بهش فکر کن: اولا هر بچه ای تو بچگیش زمین میخوره و این هر کاری کنی اجتناب ناپذیره زچه اینیست که زمین نخورده باشه
دوما تو بایدتو یه ثانیه تصمیم میگرفتی ذهنت فرصتی برای پردازش و تصمیم گیری نداشته و تو احتمال دادی زمین نمیخوره(ببین خیلی وقتا موقع حادثه زبون آدم بند میاد یا قدرت همه کار از آدم گرفته میشه و این برای همه اتفاق میفته و طبیعیه)
سوما اگه میرفتی سمتش هول میشد زمین میخورد تو فکر میکردی بخاطر تو بوده
چهارما بخیر گذشته و الان هیچ تاثیری تو زندگیت نداره
یادمه بچه بودم پسر عموم خیلی کوچولو بود سرش خورد تو اوپن اندازه گردو بالا اومد کبود شد نه دکتر بردنش نه نگرانش شدن و نه بعد بیست سال هنوز بهش فکر میکنن، من یادمه شاید اونا اصلا یادشون نباشه
اگه دو تا بچه میداشتی یا دو قلو بودن دعواشون میشد همو میزدن با این حساسیت میخواستی چیکار کنی؟😅
یا بچه بخاطر آزمایش گریه کرده این چرا نگرانت میکنه؟
آزمایش لازمش بوده بخاطر سلامتی خودش بوده مگه زدی تو گوشش که عذاب وجدان داری؟ همینجا خوندم پسرشونو داده بودن دکتر برای ختنه دو ساعت بچه داد میزده، میشه انجامش نداد؟ بچه با گریه هیچیش نمیشه
انسان جایزالخطاس انسانی نیست که تو زندگیش خطا نکنه
خدا کنه آدم خطاهای بزرگ نکنه
پزشکی که بیمارش بخاطر اشتباه پزشکی از دنیا میره، اونا پذیرفتن خطا وجود داره
راننده ای که میزنه به عابری
دو تا ماشین که تصادف میکنن
این ها هم خودشونو میبخشن بعد تو خودتو نمیبخشی؟
اصلا اونیکه قتل میکنه یبار دادگاه تشکیل میدن محاکمه ش میکنن و تمام
تو خودتو چند بار محاکمه میکنی؟
"خودتو ببخش"