زنداییم ۳۰ ۳۱ سال سنشه خونه مادربززگم ک شصت سالشه دست به سیاه سفید نمیزنه هروقت شام حاضرشه میاد خیلی بهش اخترام میزاره اون میاد ب مامیگن کارکن جمع کن بزار بشور ک عروسش پانشه بااینکه اصلا بهشون اهمیت نمیدها ن توبیماری ن هیچی…
حالا من ۲۴ ۲۵ سال سنمه ازم توقع دارن همه کاربکنم ب موقع برم بیام خونشون تیکه هم میندازه هرچی بخواد میک ی موقع جدیدا انگ نازایی هم زده رسما چون بچه نیاوردیم مهمونیا نرم کمک ناراحت میشن مریض بشن ک تونامزدی هرروز بودم اونجاکاراشو باید میرشیدم چرا من انقدر خنگم؟باورتون میشه نصفش دلسوزی خودم بوده چیکارکنم انقدر خنگ نباشم