ببین مامانم خواهش و خواهرزادشو بغل گرفته و حمایت میکنه جوری که انگار بچشه
بابامم پسرش و نوه شو بغل گرفته و حمایت میکنه
منم این وسط مثل بچه یتیما
دیروز صبحونه قرار بود همه جمع بشن خونه ما،بعد مامانم از صبح ناراحت بود که عروسمون میخواد بیاد اینجا،اومد تو اتاق گفت مریضه سرماخورده منم مریض میکنه و...
منم گفتم خاله دوروزه انفولانزا گرفته تو دیشب رفتی اونجا پیشش طوریت نشد،زنداداش که اصلا سرمانخورده فقط چون سینوزیت داره ابریزش بینی گرفته،همینو گفتم دیگه بهونه اومد دستش رفت تو حال شروع کرد داد و بیداد و ....دعوای جفتشون بالا گرفت
بعد بابام فکرکرد حالا من چی گفتم که مامانم اینجوری میکنه
بدون اینکه بپرسه اومد تو اتاق زد
کل قضیه همینه