سلام
چند روز پیش
زندادشم زنگ زد که شام میاییم خونتون
منم گفتم خوردم زمین دستمو گچ گرفتم
گفت پس میام بعد از ظهر برای نشستن و عیادت
گفتم باشه
منم با کمک شوهرم یه کم خونه رو مرتب کردیم اون رفت
بعد از ظهر زنداداش با برادر زاده هام ک کوچیک و خیلی شلوغن اومدن
دیگه نشستن منم میگفتم یه کم بعد میرن
منم استراحت کنم
چون خیلی سرو صدا میکردن همه چی رو بهم زدن
که اونم بچه هاش گفتن مامان باید شام بمونیم
منم ی تعارف زدم
گفتم بمونیم یه چیزی درست میکنیم میخورم
زندادشم گفت باشه😐
منم گفتم باشه مرغ تو یخچال هست میخوای بزاری بپزه
من با دستم نمیتونم
گفت ن بگو شوهرت غذا از بیرون بگیره😑
ما هم واقعیت بخاطر شرایطمون این مدت پولی نداشتیم
ب شوهرم گفتم
اونم مجبور شد از بیرون پول قرض کنه و غذابگیره
در حالی ما خودمون یخچال مرغ گوشت داشتیم(هرچقدر بهش اصرار کردم دیدم تمایل نداره گفت از بیرون بگیرین بهتر دیگه منم زیاد اصرار نکردم)
وموقع اماده کردن شام هم
چون منم نمیتونستم
ب همه کابینت ها و وسایلام دوست داشت سرک بکشه حتی یخچال
و من این چند روز که دستم اینجوری بود زیاد نتونسته بودم مرتبشون کنم خیلی ناراحت میشدم
کاش تو این شرایط همدیگرو درک کنیم
من جای اون بودم
با اینکه خونه برادرم بودم
ن تنها شام نمیموندم
و اگر میموندم
شام رو خودم میزاشتم ک زحمتی ب دیگران نشه