نگران نباش که تنهایی
من روز زایمانم تنها بودم و نمیذاشتن همسرم بیاد بخش زنان پرستاره و ماما گفت که دیگه نمیذاریم همسرت بیاد
زدم زیر گریه گفتم کسی ندارم و مامانمم فعلا نمیتونه بیاد
ماما خدا خیرش بده دستامو گرفت تو دسش گفت غصه نخور هر کار داشتی به خودم بگو
ادم های خوب هنوز هستن تو نگران نباش تنهایی مهم اینه شما برید مرکز درمانی اونا خودشون مراقب خودتو پسر گلت هستند
از همه مهمتر خدا خست عزیزم ادمای خوب سر راهت میذاره