2777
2789

بچها من روی حرف اینک مادر شوهرم بهم گفت بچه بیار همه خرج و مخارجش با من خودم میگیرمش فلان گول خوردم جوگیر شدم بچه آوردم از روزی که بچه بدنیا اومد مادر شوهرم یک آدم دیگ شد الان بچم هم بهشون وابستس خیلی میخوادشون همش بهونه اونا رو میگیره😥😥😥افسردگی گرفتم کمکم کنید از مادر شوهرم متنفرم چون با وعده هاش بازیم داد  سرزنشم نکنید فقط بگید چکار کنم ک توقعم صفر بشه مثلا امروز بچم مریض بود بردم خونشون بس ک بهونشون رو می‌گرفت اون بلند شد رفت خونه برادرش اثاث کشی... حتی بمن نگفت کجا داره میره از برادر شوهرم پرسیدم گفت رفته فلان جا...از ناراحتی بلند شدم اومدم خونم خیلی داغونم بچم براش گریه می‌کنه میگن بغلم کن میگ نمیتونم کمرم درد میکنه اما بلند میشه میره قالی خواهر شوهرش میشوره تو اثاث کشی همه هست ولی من بمیرم ی زنگ نمیزنه بگ خوبی نگید حتما نمیکنی براش کادو روز مادر میدم تولد میدم سوغاتی میارم براش دعوتشون میکنم خونم پدر شوهرم خیلی میخوادم اما اون حسود ‌.....بگید بهم چ کنم ک زندگیم شده غم این زن ک دارم میترکم بخدا داغونم سرزنشم نکنید فقط راهکار بدین بهم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اون بگه عزیزم تو خودت کلاهتو قاضی کن

تو مادری مسئولیت صفر تا صد بچت با خودتو همسرته

سمندون با موهای رنگ شده در دنیای موازی؛لطفا کامنت هامو با لحن تصویر پروفایلم تصور کنین تاثیر گذارتره

وا چه چیراشما به امید مادر شوهرت بچه آوردین؟حالا یه چیزی گفته شما جدی گرفتین؟شما مادر پدرشین بچه آور ...

همه کار میکنم براش ولی بچم باز بهونه اونا رو میگیره این برام معظل شده دخترم بهش میگه مهد دوست ندارم میگه نه باید بری مهد.....بچه نیاوردم برا اون ولی خب بهم هزار وعده داده چی میشد وقتی میرم خونش حرمت بزاره اصلا هر چی تو بگی درست فقط بگو چ کنم این توقعم پاک بشه کمکم کنید نگفتم بیای بهم بگید فلان بیسار 

وا 

اصلا درکت نمیکنم

حالا اون یه چیزی گفت تو چرا اینقدر جدی گرفتی 

بعدم مسئولیت بچه با مادرشه نمیشه که طلبکار بقیه باشی

ناراحت نشی ولی از این مدل آدم های که نمیشه بهشون رو داد حتما


بچه تو ازش بگیر عزیزم ،ببرش پارک پیش خودت باشه کم کم عادت می کنه به نبودش،بچه های من اصلا نمی دونن م ...

راستش از مهرماه زیاد نبردمش فقط پنج شنبه ها اونم در حد چند ساعت .... ولی این بهونه های بچه تموم نمیشن نمیدونم چ دعایی بخونم کم آوردم فکر کن همه کار میکنم برا بچه باز میگ اونا 🥲

همه کار میکنم براش ولی بچم باز بهونه اونا رو میگیره این برام معظل شده دخترم بهش میگه مهد دوست ندارم ...

شما اول باید عادت بچه رو از سرش بندازی 

اگ میتونی چند روز مرخصی بگیر و کمکش کن تا عادت کنه به مهد 

وا اصلا درکت نمیکنمحالا اون یه چیزی گفت تو چرا اینقدر جدی گرفتی بعدم مسئولیت بچه با مادرشه نمیشه که ...

هر چی میگی بگو عزیزم من اومدم دنبال راهکار نمیگم من خوبم میگم چ کنم ک بچم داره هلاک میشه برا اونا این وابستگی چطوری تموم کنم ده روز یکبار هم برم باز این بچه هر روز مغزمو میخوره ک مامان بریم مامان جون بریم عمو بریم بریم راه میندازه خستم هر روز میبرمش مهد با گریه ازم کنده میشه میگ مهد نه بریم مامان جون 😑خب نمیگیرش من چ کنم 

شما اول باید عادت بچه رو از سرش بندازی اگ میتونی چند روز مرخصی بگیر و کمکش کن تا عادت کنه به مهد

الان پنج ماه مهد میره اولش گریه می‌کنه بعد دیگ ساکته آرزوم ی روز بدون گریه وارد مهد بشه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792