کمی طولانی هست ممنون میشم بخونید
داستان از این قرار هست من با ی خانومی آشنا شدم (کاربر آقا هستم)حدود یک سال پیش این خانوم مادرشون طلاق گرفته و انسان درستی نیست خودشون هم قبول دارن (به پدرشون خیانت کرده جدا شدن) اما تو یه خونه هستن همچنان
ایشون ی خواهر کوچیکی دارن ک پنج سالشه از سمتی از لحاظ ذهنی ی سری مشکلاتی داره (عدم تمرکز ) و...
و من یک سال عاجزانه خواهش میکردم که این دختر مشکل داره ببرتش دارو بیاد بخوره واقعا گریه میکردم از دستش
حالا نامزد ما به هیچ وجه قبول نمیکنه که این خواهرش هست ! میگه نه دخترمه من اینو بزرگ کردم پس دختر منه (کلا ایشون بزرگش کردن مدرسه و... تمام زحمات با ایشون بوده)
از طرفی مادر این خانوم با مرد های زیادی قرار میزاره خواهر اینو میبره خواهرش گریه میکنه اینم سر اون میره که ی سری دعوا شدیدی شد و این کارو گذاشت کنار
الان هم از بس خواهرش رو برده بیرون و کلاس تقویتی و اینور اونور که با ده تا مرد در ارتباطه!
و گاها خیلی پیشنهادات غیر اخلاقی هم بهش میشه!
بعدش ما نامزد کردیم مادر ایشون با من شدیداً اختلاف داریم و به خون هم تشنه ایم مادره رفته برا این خواستگار آورده!!!!!!
ب ایشون میگم باید بیایی بریم ی شهر دیگه من اعصاب اون زن رو ندارم کم تا حالا آبروی منو نبرده میگه خواهرم چی خواهرم سر جهازمه!
خواهرم باید بیاد با من زندگی کنه با تو ته ی خونه!
میگم من میرم یه کشور دیگه بیا بریم میگه خواهرم چی! اونو چطوری میاری پس
میدونم اگه ازدواج کنیم و ایشون خواهرش رو بیاره مادره هم میاد به ۶ ماه نرسیده به طلاق کشیده میشه تا الآنم خیلی مادرش آبرو ریزی برا ما درست کرده به احترام پدرش شکایت هارو پس گرفتیم ....
از طرفی هم کی حاضر هست داداش شوهرش یا خواهر خانومش باهاش ی جا زندگی کنه!
و مخصوصا هر وقت دهن به گریه باز کنه دهنشو نمیبنده ینی شاید دو ساعت اژیر میکشه
از سمتی پدر ایشون میتونه بهترین شرایط زندگی رو برای خواهر کوچیکش ایجاد کنه ! ینی شده خواهرش راه میرفت دو میلیون یهو کارت میکشید! قشنگ روزی دو تومن رو خرج میکرد ! منم سر گنج ننشستم ! پدرش میتونه بهترین شرایط رو ایجاد بکنه براش ولی خانوم گیر داده نه باید بیاد پیش من باشه