هیچ وقت یادم نمیره ۳ شب با خواهرم گشنمون شد بلند شدم برنج دم کردم بعد روش گوجه خورد کردیم خوردیم بابام بیدار شد گفت چیکار میکنید آخه آدم نصف شب میخوابه ترسیدیم گفتیم میخوایم روزه بگیرم سحری خوردیم
از اون به بعد همیشه شام بیشتر میزارم ی قابلمه کوچیک ازش بمونه