تو مهمونی همش سوتی میدم شوهر دختر خالم گف تا پنج روز میرم خدمت یهو گفتم وای لحظات ملکوتی داره نزدیک میشه شوهرم گف مگه داره میمیره اب شدم زفتم زمین یا داشتن میرفتن خواستم دس بدم بهش یهو دستمو برگردوندم اونم فهمید با خنده دست داد بهم واقعا خجالت میکشم الان میکن این خنگه ن بلدم بگو بخند کنم خیلی حرف خنده داری باشه میتونم لبخند بزنم فقط خیلی عذاب میشکم