من سه ساله ازدواج کردم تا دیروز همچین چیزی ندیده بودم ،من دوشنبه رفته بودم آرایشگاه،موقع برگشت دیدم دوتا پسر دارن تعقیبم میکنن،اینا یهو غیب شدن بعد که من رسیدم سرکوچمون دیدم پشت سر من اونا هم اومدن تو کوچه ما اونا با سرعت رفتن سر کوچه دور بزنن ،منم فورا درو باز کردم رفتم خونمون،خیلی ترسیده بودم شوهرم چن دقیقه بعد من از سرکار برگشت خونه منم واسش تعریف کردم چیشده،اونم گف نترس تو روستا پسر هول زیاد احتمالا اینا هم یکی از اوناست،،،
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.