ملکا میفهمه محسن رفته اون ساختمون چون سوتی میده محسن میگه صدا خیلی بلند بود تصمیم میگره وکالت رولغو کنه
محسن یه نامه مینویسه میگه خدا میدونه که مندستم به خون الوده نشده قضیه رو میگه ملکا لغو نمیکنه وکالتو
بعدم اون فرهاد رو میبنه ملکا دم در زندان که فرهاد بهش میگه شما مگه نمخواستی لغو کنی وکالتو میگه منصرف شدم
فرهادمیگه فکر میکردم زن ها هیچیو فراموش نمیکنن
ملکا میگه درسته ولی میبخشن
از مرده که جدا میشه با خودش میگه البته بعضی وقتا