میگفتم امام خمینی و امام خامنه ای داداشن😂
عروسکام زنده ان بهشون میگفتم حرف بزنین من به کسی نمیگم😂
فکر میکردم واقعا دختر کفشدوزکی و گربه سیاه وجود داره انقدر ذوق میکردم هر روز منتظرشون می نشستم😂😑
تو پیش دبستانیمون یه سیم روی دیوار بود مربیمون گفت اون دوربینه اون دوربین ماماناتون شما رو میبینن شلوغ نکنین ساکت میشدیم😂
آدم کوچولوها تو رادیو صحبت میکنن
روزه کله گنجشکی یعنی ناهار کله گنجشکی ها جدا کنند و بخورند
چادر مینداختم رو شونم میرفتم رو صندلی یهو میپریدم تند تند بال میزدم که پرواز کنم😑
اینم بگم
فک میکردم اون خانمه ک اخبار ناشنوایان رو با زبان اشاره میگه واقعا همونقد کوچیکه
بهش میگفتم خانم کوچولو 🤣🤣
خیلی دلم براش میسوخت
فکرمیکردم زیرسوراخ سنگ دستشویی یه جاییه وهمیشه یه کارگرافغانی اونجاداره کارمیکنه بعضی وقتافکرمیکردم ازپایین داره بالارویعنی تودستشویی مارونگاه میکنه خجالت میکشیدم.حدس میزنم بخاطراین بودکه همون موقعها افغانیااومدن برامون چاه کندن خیلی تباه بودم
ی برنامه کودک بود ساعت برنارد ی همچین چیزی... بچهو میزد رو دکمه مردم خشک میشدن این میرفت هر کار دلش میخواست میکرد... همیشه فکر میکردم کاش ی ساعت مثل اون داشتم میرفتم تو سوپری صاحبشو خشک میکردم خوراکی بار میکردم میاوردم
