ن اصلا نمیگه بهم
حالا نامزدم میدونی بهم چی گفت از دیشب باهم قهریم
امشب اومده بودن خونمون شب نشینی با مامانش.
بهم گفت رفتارت خیلی عوض شده از وقتی رفتی جشن فکرکردی من نمیفهمم؟
گفتم کدوم رفتارم کدوم رفتارم بد بوده؟
(من زیاد خونه مادرشوهرم اینت نمیرم مثل قبل هفته ای سه بار اونجا بودم بدون دعوت نامزدم میبرد) زیاد محلشون نمیدم ولی احترام میزارم کمی سرد شدم.
گفت نمیای خونمون میگم بیا میگی ن بریمم بیرون
گفتم خب بده؟ گفت گوش نمیری حرفم
گفتم عزیزم من دوست ندارم بدون دعوت و خبر دادن یهو وسط شام پاشم برم مهمونی.من خودم دوست ندارم یکی مهمون ناخواسته بیاد خونم باید قبلش خبر بده .
شاید مامانت حال نداره آشپزی کنه شاید دوست نداره بپزه این وقت شب یهو منو میبری خونتون من معذب میشم مامانت پاشه غذا درست کنه
ولی قبلش دعوت بشم خیالم راحته.
نامزدم گفت قرار نیس این وقت بریم مامانم پاشه بهت آشپزی کنه هرچی میخوریم توهم میخوری مگه خودمون آدم نیستیم شام نداشته باشیم
خلاصه حرفاش خیلیی دلمو شکوند
امشب اومده بود خونمون خیلیی سرد رفتار میکرد باهام خونوادم متوجه شدن گفت چیزی شده گفتم ن بابا
من باهاش خوب بودم با لبخند اون سرد