اره عزیزم نامزدم ساعت ۷ نیم عصر از سرکار دراومد گفت برم دوش بگیرم شام بخورم بیام دنبالت .
منم با برادرم قهرم متاهله داشتن میومدن خونمون گفتم عزیزم داداشم اینا میان خونمون دوست ندارم خونه باشم لطفا بیا دنبالم گفت باشه.
بعد ساعت ۸ رسیدیم دمه درشون گفت پیاده شو عزیزم بریم خونه دوش بگیرم
منم کمی با حالت بد گفتم من نمیام الان دیر وقته نزدیک شامه
بدون دعوت نمیام یهو نزدیک شام بدون دعوت جایی نمیرم
نامزدم عصبانی شد گفت اخلاق بدتو درست کن خواهشا نمیتونم تحمل کنم
گفتم مگه چی گفتم منظورم اینکه نزدیک شام ک مامانتم خبر نداره بریم خونتون گفت باباا مگه غریبه ای
گفتم خونواده من چجوری تورو با احترام دعوت میکنن منم اینجور دوست دارم احترام ببینم.
خلاصه رفتم خونشون دیدم مامانش تخم مرغ ابپز گذاشته گفت نمیدونستم تو میای گفتم آره کمی میشینم میخواد بره حموم دوش بگیره بعد بریم ...
خلاصه رفتیم بیرون نامزدم گفت رفتارت خیلیی عوض شده از وقتی با خونوادم رفتی جشن.
شما میدونین دیگه رفته بودم جشن مادر شوهرم و خواهرشوهرم پیشم ننشسته بودن و...
گفت میدونم بخاطره همینه
بهش گفتم عزیزم ی چیزی هم ناراحتم میکنه گفت چی:
گفتم من قراره برم استخر تو ب مامانت میگی مامان بیا برو استخر با سارا همش اصرار میکنی وقتی مامانت دوست نداره یا حساسه چرا اصرار میکنی و طرف من صحبت میکنی
من با مامانت معذبم نمیتونم با شورتک برم پیش مامانت همینطور ک تو از خونوادم خجالت میکشی
گفت خداشاهد نمیدونستم انقدر اخلاقت بده
بعدش بحث کردیم آخرش منو رسوند خونه شامم هم نخوردم
قرار بود از بیرون بگیره ک نگرفت