فرمود: «کسی که حق او را به او می رسانند، چگونه رساننده را نمی شناسد»؟
گفتم: چه حقی؟
فرمود: «آنچه به وکلای من رساندی»!
گفتم: وکلای شما کیست؟
فرمود: «شیخ محمد حسن»!
گفتم: او وکیل شما است؟!
فرمود: «وکیل من است».
اینجا در خاطرم خطور کرد، که این سید جلیل که مرا به اسم صدا زد با آنکه مرا نمی شناخت کیست؟
به خودم جواب دادم، شاید او مرا می شناسد و من او را فراموش کرده ام!
باز با خودم گفتم: حتما این سید از سهم سادات از من چیزی می خواهد و چقدر مایلم از سهم امام (علیه السلام) به او چیزی بدهم.
لذا به او گفتم: از حق شما پولی نزد من بود که به آقای شیخ محمد حسن مراجعه کردم و باید با اجازه ی او چیزی به دیگران بدهم.
او به روی من تبسمی کرد و فرمود: « بله بعضی از حقوق ما را به وکلای ما در نجف رساندی».
گفتم: آنچه را داده ام قبول است؟
فرمود: «بله».
من با خودم گفتم: این سید کیست که علماء اعلام را وکیل خود می داند و مقداری تعجب کردم! و با خود گفتم: البته علماء وکلایند در گرفتن سهم سادات.
سپس به من فرمود: «برگرد با هم برویم جدم را زیارت کن».
من برگشتم او دست چپ مرا در دست راست خود نگه داشته بود و با هم قدم زنان به طرف کاظمین می رفتیم.
در طرف راست ما نهر آب صاف سفیدی جاری بود و درختان مرکبات لیمو و نارنج و انار و انگور و غیره همه با میوه، در یک وقت که موسم آنها نبود بر سر ما سایه افکنده بود.
گفتم: این نهر و این درختها چیست؟
فرمود: « هر کس از موالیان و دوستان ما باشد و جدم را زیارت کند اینها با او هست».
گفتم: سؤالی دارم؟
فرمود: «بپرس».
گفتم: مرحوم شیخ عبدالرزاق، مدرس بود روزی نزد او رفتم شنیدم می گفت: کسی که در تمام عمر خود روزها روزه بگیرد و شبها را به عبادت مشغول باشد و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و در میان صفا و مروه بمیرد و از دوستان و موالیان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نباشد! برای او فائده ای ندارد!.
فرمود: «آری والله برای او چیزی نیست».
سپس از احوال یکی از خویشاوندان خود سؤال کردم و گفتم: آیا او از موالیان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هست؟
فرمود: «بله او و هر کس متعلق به تو است از موالیان خواهد بود».
گفتم: ای آقای من سؤالی دارم؟
فرمود: «بپرس»؟
گفتم: روضه خوانهای امام حسین (علیه السلام) می خوانند: که سلیمان اعمش از شخصی سؤال کرد، که زیارت سیدالشهداء (علیه السلام) چطور است او در جواب گفت: بدعت است، شب سلیمان اعمش در خواب دید، که هودجی در میان زمین و آسمان است، سؤال کرد که در میان این هودج کیست؟
گفتند: حضرت فاطمه زهراء و خدیجه کبری (علیهما السلام) هستند.
گفت: کجا می روند؟
گفتند: چون امشب شب جمعه است، به زیارت امام حسین (علیه السلام) می روند و دید رقعه هائی را از هودج می ریزند که در آنها نوشته شده:
«امان من النار لزوار الحسین (علیه السلام) فی لیلة الجمعة امان من النار یوم القیامة».
(امان نامه ای است از آتش برای زوار سیدالشهداء (علیه السلام) در شب جمعه و امان از آتش روز قیامت) آیا این حدیث صحیح است؟
فرمود: «بله راست است و مطلب تمام است».
گفتم: ای آقای من صحیح است که می گویند: کسی که امام حسین (علیه السلام) را در شب جمعه زیارت کند، برای او امان است؟
فرمود: «آری والله». و اشک از چشمان مبارکش جاری شد و گریه کرد.
گفتم: ای آقای من سؤالی دارم؟
فرمود: «بپرس».