جن آخه ؟ این دیگه چه برداشتیه اخه
خب بخاطر تغییرات هورمونیه تو یه زندگی دو نفره داشتی غذاتو میپختی کاراتو میکردی یهو زندگیت از این رو به اون رو میشه روحیاتت تغییر میکنه حوصله ی خودتو نداری بدنت تغییرات زیاد داشته درد زایمان بخیه و اینا به کنار خیلی خیلی زود باید برگردی به زندگی عادی ،چون یه موجود بی پناه و به دنیا آوردی که واسه صفر تا صدش به تو احتیاج داره
بخاطر این همین تغییرات هورمونی گریه زاری و نا امیدی و خیلی چيزای دیگه هم داری یهو به این نتیجه میرسی این زندگی و شوهر و چیزایی که داری حق تو نیست هیچ چیزی نمیتونه خوشحالت کنه هیچی مثل قبل نیست
حالا فکر کن این وسط بقیه هم هیچ درکی از شرایط تو نداشته باشن هی بیان بگن اینجوری بغل کن بچه رو اینجوری شیر بده اینجوری پوشکش و عوض کن هنوز هیچی بلد نیستی حتی اجازه نمیدن به خودت بیای ،حالت بده درکت نکنن و این اون هم در مورد اسم و لباس سرماخوردن و زردی و قیافه بچه اظهار نظر کنن با اعصابت بازی کنن واسه همین میگن رفتار و کمک و درک شوهر و اطرافیان خیلی مهمه