تنگ غروب یه حالت شام غریبان مراسم سینه زنی تومسجد بود که مرداپایین گرد میچرخن سینه میزنن زنا از طبقه بالا نگاه میکنن
آقا من دیدم این دختره چشم از برادرشوهر من برنمیداره برادرشوهرمم چندبار بالارو نگاه کرد سرشو انداخت پایین
یه حالت نیم طبقه هست که قشنگ روبروی هم بودن و هی این نگاه کن و اون نگاه کن
برگشتنی هم که ازخونه مامانبزرگم راه میفتادیم دختره اونجا بود که میشه خونه ی عمش.
این دختره بیشعور دم رفتن اومد یه ظرف پنیر کوزه ای ازین زیرخاکیا اورد دادبه مادرشوهرم شمارش هم داد گفت حاج خانوم سوغات از اینجاببرید اگر دیدید ذائقتون باهاش جوره این شماره منه برای خودتون بگید درست میکنم میدم براتون بیارن.
مادرشوهرم گفت خب کیلویی چنده اگر کسی خواست سفارش بگیرم برات دخترم
اونم گفت برای دیگران بگید کیلویی ۵۰۰ اما برای خودتون من همینجوری درست میکنم بخاطر فاطمه جان 😱🤨