سلام من حدود 7ساله ازدواج کردم و دوتا بچه دارم تا به حال نشده که به خاطر دعوا با همسرم برم خونه ی بابام... دعوا زیاد داشتیم ها ولی آدمی نیستم که بروز بدم مشکلات مو نهایتش به مامانم گفتم خودم هم گفتم که به بابا نگو اول ازدواجم هم بابام گفت خوب فکر هاتو بکن بعداً نگو نمیخوام و فلان منم همیشه تعریف همسرمو کردم به بار که دعوامون شد گفت پاشو ببرمت خونه بابا ت من گفتم نمیرم نمیخوام بفهمن که ما مشکل داریم الان چند باری که دعوامون شده تا حالا نقطه ضعفمو پیدا کردم هی میزنه سرم که پاشو ببرم بذارم خونه بابات به نظرتون چیکار کنم
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
اینبار گفت بگو باشه بریم از اونجا هم زنگ میزنم مامان بابات بیان تا مشکلمون رو جل کنن ! اونوقت میشینه سر جاش
❤❤خدایا شکر که هوامو داری یکم بیشترتر هوامو داشته باش بتونم مغز و روان و قلبم رو سروسامان بدم❤❤اگه نظرات ما با شما فرق داره چون اثر انگشت ما با شما متفاوته ؛ پس قرار نیست بخاطر عقایدی که آسیبی به همدیگه نمیرسونه باهم جنگ و جدل و بحث کنیم
بهش بگو زندگی رو درست کردن خیلی سخته که با سختیهتش بسازی ولی بهم ریختن یک آن زمان میبره
حالا که اصرار به نابود کردنش داری باشه ، زنگ میزنیم مامان بابات هم بیان تا شاهد باشن 😊
❤❤خدایا شکر که هوامو داری یکم بیشترتر هوامو داشته باش بتونم مغز و روان و قلبم رو سروسامان بدم❤❤اگه نظرات ما با شما فرق داره چون اثر انگشت ما با شما متفاوته ؛ پس قرار نیست بخاطر عقایدی که آسیبی به همدیگه نمیرسونه باهم جنگ و جدل و بحث کنیم
بچرو بهم داد نبرد فرداش زنگ زدم گفتم بیا ببر بچرو من نگهش نمیدارم ..نیومد زنگ زدم مامانش گفتم بیاین بچرو ببرید من نگهش نمیدارم اونام گفتن به ما مربوط نیست گفتم اگه اینجوریه به پسرت بگو فردا که حکم اومد بچرو خودشون بهتون دادن اون موقع نمیتونید بگید به من مربوط نیست اون موقع پسرم ۲ سالش بود ..بعد گفتم چون خودش منو از خونه بیرون کرده حق و بمن میدن و تا قرون اخر مهریه میگیرم 😂 قصدم طلاق نبود میخاستم حساب کار دستشون بیاد آخرش اومد دنبالم و از این غلطای اضافه نکرد
سر هیچ و پوچ بهش بگو زندگی رو درست کردن خیلی سخته که با سختیهتش بسازی ولی بهم ریختن یک آن زمان میبره ...
گفتم بریم ظرف مادرشوهر مو پس بدیم اون روز که رفته بودیم ته مونده غذا ی بچه هارو جمع کرد گفت ببر فردا میخورن هر سری جای ظرف یه کیکی چیزی میپختم اینبار وقت نشد تو راه رفت یک میلیون دویست هزار تومان داد پسته گرفت براشون منم گفتم من چند وقته دلم مانتو کیف میخواد دلم نمیاد توی این وضعیت بهت بگم سر اون بحثمون شد میگه تو کاری نداشته باش من برا مامانم چی میخرم