حالم از خودم بهم میخوره

حالم خیلی بده

دختر من خیلی مظلوم و بی صدا و درونگراست

مردک نفهم با یه تیکه خرما و سرشیر میمردی؟میخاستی سر قبرت خیرات کنن؟

اصلا جوری عصبانی ام سرم داره میترکه

به دخترم گفتم اشتباه کرده اونطور گفته،محل نده بهش،با تو نبوده و...

ولی دل خودم خونه

کاش لااقل باباشم میومد به اون میگفتم با مردک حرف بزنه

قیافتا میشناسمش

بنظرتون دفعه بعد دیدمش بهش بگم زبونت لال بشه که اینجوری بچه رو از مسجد فراری میدی؟

آره

بعدا از خودمم بدم اومد گفتم گشنه ی اون یه تکه نبود که پسرم

صرفا به اسم تبرک که معتقدم بهش میخاستم بگیرم

پس بهش میگم

گله هم نکنم بهش؟میدونی من معتقدم تو اینجور اماکن باید جوری با مهر و محبت با بچه برخورد بشه که بچه از اون محیط خوشش بیاد و مشتاق باشه

طفلکم خوشحال چادرشو سرکرده بود که مامان میریم امشب تو مسجد خدا رو عبادت کنیم🥺

دقیقا زدی تو خال

از خودمم متنفر شدم

من از این اخلاقا ندارم کلا

بار دوم که اونا رفتن بازم گرفتن خریت کردم منم فرستادمش

خیرات برای شخص نبود،پایگاه مسجد میداد

خاک بر سر مادر بدی مثل من کنن که بخاطر عمل به حرف من دختر برگ گلم اونطور از یه غریبه حرف شنیده

آره

همینکه گفت مامان تو رو خدا نرو دعوا گفتم دخترم ببین الان فکر کردم کار ما اشتباه بوده نباید میفرستادمت منو ببخش.

ولی نامرد آخه یه نگاه به قیافه مظلوم این دختر مینداخت میفهمید که نباید لااقل اونطوری برخورد کنه

میگفت بگیر برو

یا همون میگفت نداریم عزیزم تموم شد

بخدا من اونقدر تو برخورد با بچه ها حساسم.حتی بچه های غریبه که یه وقت دلشون ازم نشکنه.

نهایتا یه چیزی برا دخترم میگیرم میدم میگم اون آقا برا معذرتخواهی مثلا این شکلات رو گرفته بوده برا تو

به خود اون آقا هم تذکر میدم که برخورد با بچه با برخورد با بزرگتر خیلی فرق داره