شوهرم خیلی دوسم داشت همه کار برام میکرد ولی وقتی عصبی میشد ممکن بود حتی اقدام به قتلم کنه
خیلی باهاش خاطرات خوبی دارم خلاصه ما رفتیم خرید عروسی خانوادم واسه شوهرم بهترینارو خریدن گرونتریناشو
اما اونا وسط بوتیک پدر شوهرم سر شوهرم داد زد که مانتو واسه چیته میخری براش خرجای مهم تری داری من اونجا زدم زیر گریه شوهرم گفت قول میدم زندگی واست بسازم اب تو دلت تکون نخوره