شوهرم اصلا دوسم نداره من تو بچگیم دوست داشتن پدرمو ندیدم اصلا دوسم نداشت بهم محبت نمیکرد حالام ازدواج کردم اصلا عشقی از شوهرم ندیدم از اول بی احساس بود اما بعد بچه اصلا سمتم نمیاد حتی بغلم نمیکنه حتی شب کنارم نمیخوابه هیچ وقت بهم محبت نکرد هیچ وقت با حرفاش بهم ارامش نداد همیشه زخم زبون زد دلمو به درد اورد هیچ وقت ازم تعریف نکرد هیچ وقت بهم هیچ عشقی نداد خودم بچه طلاقم دوست ندارم بچمم این حس بدی ک من تجربه کرده بودم رو تجربه کنه
از ی طرفم خانواده ای ندارم پشتم باشه از ی طرفم اگه جدا شک نمیزاره روی بچمو ببینم من چیکار کنم تا کی میتونم تحمل کنم ما حتی با هم بیرون نمیریم اصلا منو بچرو بیرون نمیبره خونه خانوادمم نمیاد من همیشه با پسرم تنها میرم بیرون ن مسافرتی ن جایی صبح تا غروب سر کارع میاد میره تو گوشی میخوابه من عقده محبتش روندارم اما هیچ چیز از زندگی مشترک نفهمیدم بخاطر تنهایی و سختی تو زندگی مجردم ازدواج کنم فکر میکردم اون دوستم داره فکر میکردم حالم کنارش خوب میشه اما اونم دوسم نداره من محکومم به دوست نداشته شدن💔