سری آخری که رفتیم همین دو سه شب پیش بود منو همسرم رفتیم وبچه ها امتحان داشتن نیومدن..همه چی خوب بود ما گفتیم میریم مامانش گفت بمونید با ما شام بخورید سرشام حرف رسید به اینکه من بعضی وقتا به شوهرم توزمینه کارو شغلش کمک میکنم باهم میریم سر کار ..گفت این کارگر توعه شوهرم گفت این چه حرفیه سر کارگرمه...انقدر دلم گرفت ...واقعا چرا انقدر به اینکه ما با هم خوبیم حسودی میکنه
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
امان از حسادت.چه مادرشوهری.خداروشکر شوهر من کاری نمیکنه برام وگرنه مادرشوهر منم دست کمی نداشت.
من میذارم پای کمبودش،
حالا شوهر منم بیچاره در حد توانش میخرید طلای انچنانی نمیخرید ، مثلا برا تولدم روز زن ولنتاین شب یلدا عید و اینجور مناسبتا حتی کادوی سر عقدم ، خانواده ش که انگار نه انگار تازه عروس داشتن ، فقط اومدن خوردن و رفتن ، شوهر من بیچاره مجبور بود تنهایی کادو بخره ، حتی قبل از اینکه دعوا رو راه بندازه شب یلدا و پاگشا مامانم دعوتشون کرد نیومدن ، بعد تازه خود مادرشوهرم اومده بود خواستگاریم و خیلی مشتاق بود ولی بعد از عقد دیگه نتونست تحمل کنه ، همش میگفت عشق یه پسر اول باید مادرش باشه ، پسری که اولویت اولش مادرش نباشه و یه دختر غریبه رو اولویت قرار بده ، یه روز اون دختر رو هم کنار میذاره و یه دختر جدید میشه اولویتش ، مثلا دوس داشت من عروسش باشم که اشپذی کنم برا پسرش و نیاز جنسی پسرشو برطرف کنم ولی پسرش همه ی وقت و انرژی و محبت و پولش برا مادرش باشه
نگذارید چوب غرورتون رو بچه ها در آینده بخورند.بالاخره منعطف شید.این دلار هشتاد تومنی و این شغل کاذب که با ماشین مدل پایین هست دخل و خرج رو جور در نمیاره.تو شهر ما اکثرا جز ما به پشت پدر و مادر بلند میشن .
زبون گزنده و زهر داره.کمتر برو مبادا به بحث و چالش بکشه.کاش قبل از بچه دار شدن تست سلامت روان میگرفت ...
خوبیش اینه که شوهرمم قبول داره که حرفهای مامانش درست نیست چون همه جا با هم میریم چند بار هم گفته دنده ماشینم جانمیره اگر خانمم نباشه ...انگار فشار میخوره پسرش منو دوست داره...به جای اینکه خوشحال باشه که پسرش از زندگیش راضیه حسودی میکنه
ما با هم میریم خونش هم میگه لیلی مجنون اومدن خوب اگر با من نره خونه باباش پس انتظار داره با کی بره انگار دخترای خودش با شوهراشون نمیرن مهمونی...یه بار بهش گفتم ما هم مثل همه زن وشوهرا باهم میریم جایی با هم میخوابیم باهم سر یه سفره غذا میخوریم باهم مسافرت میریم..چی بگم نزدیک هفتاد سالشه دیگه چی رو میخواد تو این سن یاد بگیره خیلی از حرفاشو نشنیده میگیرم اگرم به روش بیارم میگه من اینطوری نگفتم یا من اصلا این حرف رو نزدم