سلام چند ماهیه عقدم
دوتا آبجی دارم یکیش متاهله یکیش مجرد
اون آبجی ک متاهله بهم داره دشمنی میکنه ب شدت حسودی میکنه بهمون
آبجیم و دامادمون آدم خوبی نیستن همش پشت سر این و اون حرف میزنن.
آبجیم اینا میومدن خونمون هفته ای س بار دامادمون همش خونمون بود من راحت نبودم میومدم ی سلام میکردم میرفتم اتاق درس میخوندم اینم بگم پیشون نشستنی باهام صحبت نمیکردن در کل راحت نبودم خب اونا میومدن مامان و بابام رو ببینن هر بار خونمون با شام یا ناهار بودن.ب خدا من هیچ بی احترامی نکردم من اخلاقم همینه من درون گرام از مهمونی خوشم نمیاد
ولی همیشه احترام میزاشتم بهشون
اون سری آبجیم گقت زود میری از شوهرم معذرت خواهی میکنی وگرنه میخوام برم ب نامزدت بگم گفتم مگه چیکار کردم معذرت خواهی کنم گفت سلام نمیدادی بی احترامی کردی.دامادمون. همش پشت سر من و بابام بد میگه ازشون متنفرم ولی نشده بد باشم باهاشون نشده برم دعوا کنم چرا پشت سرم حرف میزنی هیچیی نگفتم تا الان.
من عقدم بهترین جا بود کلی مراسم دیدیم
دامادمون همش میگه چرا ابجیت موهاش باز بود چرا چادر سرش نبود چرا ابجیت اونجا گرفت چرا اینجوری شد در کل بهش هیچ ربطی نداشت خودمم متوجم داره حسودی میکنه.
بیچاره نامزدم هربار اومد خونمون با اخم بهش نگاه میکردن
آخرش آبجیم رفتنی خونشون مستقیم اومد ب نامزدم گفت همش تقصیر اینه( منو نشون داد) ک باهات صحبت نمیکنیم و بدیم نامزدم گفت ن اینجور نیس مگه چی شده گفت ب شوهرم بی احترامی کرده و...رفت
خداشاهد من لال موندم اون لحظه دلم پر شد
نامزدم نصیحتم داد گفت عزیزم عب نداره ن تقصیر توعه ن آبجی بیخیال و..
خیلی حالم بده خیلی
ب نظرتوت باهاش چجور رفتار کنم
اون سری اومده بود من اصلا جرف نزدم باهاش