نه کسی که دوسش داشتم و نه دوستام هر وقت حالم بد بود و میخواستم بریم بیرون نمی اومدن،زنگ میزدم وقتی نیاز داشتم جواب نمیدادن...از بیرون رفتن،تلفن حرف زدن و همه چی ضده شدم چون نه تنها یک بار هزاران بار برام اتفاق افتاد حتی تو روز تولدم :)
همیشه تک و تنها! اگه از احساساتمم میگفتم بهم میگفتن که من دارم بهشون حس عذاب و وجدان میدم و سمی ام 😅
خیلی دوران سختی داشتم خیلی میدونستن که حالم خوب نیست میدونستن دارو میخوردم و... ولی باز براشون مهم نبود بعدش فرداش میدیدم مثلا با دوستای دیگه شون بیرونن این درحالی بود که من اگه میدونستم حالشون خوب نیست هر کاری در توانم بود انجام میدادم واسشون
دلم نمیخواد تولدم بیاد چون میدونم کسی نیست بهم اهمیت بده پس اذیت میشم