یه خانومه بود اومده بود برای مشاوره
۸ سال با یه اقا پسری بود از ۱۴ سالگی تا ۲۲ سالگی حتی باهاش رابطه هم داشت توی این ۸ سال هرکاری بگی باهاش کرده بود
تحقیر کتک و...
بچه دار شد مجبورش کرد بچشو سقط کنه ولی اولش اینجوری نبودا بعدش اینجوری شد اولش ازارهای کوچیک بود مثه دعوا بحث و برانگیخته کردن حسادتش ولی اینا کم کم تبدیل به کتک و زخم کردنش شد
مرده مریض بود نمیتونست یه نفرو مثه ادم عاشق خودش کنه اولش رفنار عاشقانه ای داشت ولی بعد اینکه فهمید عاشقشه شروع کرد نشون دادن ذات اصلیشو
با حال خراب و بدن پر از زخم و بچه ای که از دست داده بود اومد مامانم همه چیزو میدونست
هنوزم پسره رو دوست داشت اینقدر حرف زدم اینقدر حرف زدم ولش کرد چسبید به کارش همین چند وقت پیش که زنگ زدم حالشو بپرسم گفت دارم کارای مهاجرتمو میکنم برم ایتالیا با یه پسره ایتالیایی مجازی اشنا شد پسره اومد اینجا نامزد کردن
پسره رفت پشت سرش این دختره
خدا اگه یچیزیو ازت میگیره یه چیز بهترو بهت میده
اینقدر این دختر فرق کرده و روحیش شاد شده که نگو بعضی وقتا برای نجات دادن خودت باید دل بکنی و بری
چیز بهتری انتظارتو داره میکشه اینو بهت گفتم که زندگی فقط تو همین یک نفر خلاصه نمیشه .