2777
2789

همچنین کمالگرایی دارم،برای من نمره صفر ارزشمندتر از نمره ۱۵ هست، دو جلسه هست پیش روانشناس میرم ولی چون اونم درکم نکرد و دوباره حرفای تکراری زد ، حالم بدتر شده برای اروم کردن خودم قرص مصرف میکنم ک ضربان قلب و تنگی نفس رو میبره بالا. 

باید اطرافیانم باور کنن تا چیزی ک میخوام اتفاق نیفته نمیتونم زندگی کنم 

مادرم میگه تو داری عذابمون میدی چون هیچی بهمون نمیگی و همه چیو می ریزی تو خودت 

خانوما من به شدت میترسم بابت اینکه درخواستمو قبول نکنن 

جدای از اون 

حالت نگاه پدرم 

خورد شدن اعصاب مادرم 

منو بیشتر ناراحت میکنه 

و دوری میکنم ازشون! در صورتیکه پدر و مادرم هرچییی خواستم فراهم کردن مهربونن

ولی مثلا من میترسم درخواست جدید داشته باشم 

حتی میترسم بگم دندونم درد میکنه 

یا قلبم اذیتم میکنه 

چون نمیخوام تو این شرایط هم فشار بیشتر بیارم هم اینکه پیش خودشون بگن این چ دختریه ما بزرگ کردیم 

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

نه من راحتم باهاشون چیزی رو بخوام میگم 

اولین بار که چشم هام رو به دنیا باز کردم والدینم رو دیدم اولین قدمم رو برداشتم اولین کلمه رو گفتم چیزای رنگارنگ دیدم آسمون دیدم خورشید دیدم و...دومین بار که چشمم رو به دنیا باز کردم برای اولین بار رفتن به مدرسه رو تجربه کردم با دوستام تو حیاطمون از صبح تا شب بازی کردم کارتون دیدم روز شماری میکردم که کی باز تابستون میشه برم خونه دایی با دختر دایی بازی کنم وقتی والدینم برام چیز های خوشمزه میخریدن ذوق میکردم تنها آرزویی که داشتم این بود که مثل بچه های دوروبرم تبلت داشته باشم و...سومین بار که چشم هام رو باز کردم دنیا کم کم رنگ و روشو از دست داد همه جا خاکستری و سرد شد اولین تار موی سفید رو توی موهام دیدم با اینکه سنم کمه! برای اولین بار به این فکر افتادم که یه چیزی توی زندگیم درست نیست... دنیا به اون چیزی که تصور میکردم نیست...یه چیزی رو ندارم...ایندفعه باید به خدا میگفتم اون چیز رو بهم بده برعکس دفعه های قبل که آرزو و خواسته‌م رو به مامانم میگفتم.ولی نمیدونم چرا هر چقدر با خدا حرف میزنم به درخواستم توجه نمیکنه؟یا نشونه ای از اینکه درآینده به اون خواسته‌م رسیدم نمیده؟شاید صدام رو نمیشنوه؟! احساس میکنم هر چه قدر دست و پا بزنم وضعیت بدتر میشه و من بیشتر غرق میشم و بدتر اینکه هیچ کس از اون چیز هایی که توی دل و ذهنمه خبر نداره و درکم نمیکنه🙂🖤

کتاب تلاش با نشاط رو بخون دخترم، از اقای فرهوش 

 زنانی که کتاب می‌ خوانند برای جوامع نابرابر و مرد سالار خطرناکند، زیرا آنها با مطالعه می‌ توانند دنیایی بهتر را تصور و برای به وجود آوردنش مبارزه کنند!!
وای انگار دختر منی هم خودشو عذاب مبده هم ما رو ترو خدا یکم راحتتر باش که بقیه هم راحت باشن باهات سخت ...

من به شخصه خیلی میترسم که امیدهای الکی بدن و حرفمو قبول نکنن،بخاطرهمین دوست ندارم باهاشون گفت وگوکنم

ببین من یه ساله از نوجوونی در اومدم. اصلن وقتی شمع تولد ۲۰ سالگیمو فوت کردم انگار از پیریز کشیده باشنم. یهو اروم شدم اون حسی که درونم میجوشید و احساسات و افکارمو درهم میکرد یهو اروم شد. تو فقط زمان لازم داری.

 تو این مسیر اینو بدون پدر مادرت اولین باره که دارن پدرو مادر یه نوجوون بودنو تجربه میکنن پس اونام مثل خودت نمیدونن چه کاری باید انجام بدن و ممکنه کلی اشتباه داشته باشن. و خودت رو هم مقصر ندون. داری میگی همه کاری برات کردن ولی تو این کاراتو از قصد نکردی توام میخای همه چیز بهتر بشه پس خودتو سرزنش نکن.

یه نصیحتم میکنم بهت. نوجوونی سنیه که خون ادم میجوشه. برا همین ما کلی احساسات تجربه میکنیم که برا بقیه عجیب و غیر قابل درکه. اگر نمیترسی حج.امت عام انجام بده واقعا ابه رو اتیشه.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   تعلیقی_بدبخت  |  8 ساعت پیش